فردوسیشاهنامه، تبارنامه ملت کهن ماست که در هرم جگرسوز ایام، همواره همچون سروی سایهفکن خستگان و مشتاقان ایران زمین را به خنکای خویش فراخوانده است. بسا پهلوانانی که در دامن این دایه پیر بربالیدهاند، با داستانهای شگفتانگیزش زندگی کردهاند، با شنیدن حکایت رستم و سهراب باران اشکی بر گونه افشاندهاند؛ و از خاطره خونین سیاووش بارها بر خویش لرزیدهاند. شاهنامه، حافظ راستین سنن ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بیوجود این اثر سترگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آباء و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود میشد و اثری از آثارش به جای نمیماند. حکیم فردوسی که شاعری معتقد و مؤمن به ولایت معصومین (ع) بود و خود را بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی میدانست و تأکید میکرد که: گرت زن بد آید، گناه من است چنین است و آیین و راه من است بر این زادم و هم بر این بگذرم چنان دان که خاک پی حیدرم با خلق حماسه عظیم خود، برخورد و مواجهه دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین روش ممکن عینیت بخشید، با تأمل در شاهنامه و فهم پیش زمینه فکری ایرانیان و نوع اندیشه و آداب و رسومشان متوجه میشویم که ایرانیان همچون زمینی مستعد و حاصلخیز آمادگی دریافت دانه و بذر آیین الهی جدید را داشته و خود به استقبال این دین توحیدی رفتهاند. چنان که در سالهای آغازین ظهور اسلام، در نشر و گسترش و دفاع از احکام و قوانینش به دل و جان میکوشیدند. از این منظر، اهمیت ?شاهنامه? فقط در جنبه و شاعرانه آن خلاصه نمیشود و پیش از آن که مجموعهای از داستانهای منظوم باشد، تبارنامهای است که بیت بیت و حرف حرف آن ریشه در اعماق آرزوها و خواستههای جمعی ملتی کهن دارد؛ ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت ستیز داشته است. حکیم فردوسی به تحقیق در سال 329 و یا 320 ه . ق در خانوادهای از دهقانان به دنیا آمد. این شاعر استاد اگر چه در آغاز زندگی همچون دهقانان و زمینداران روزگار خود صاحب شوکت و مکنت بود، اما به خاطر صرف عمر در راه هنر و ادبیات و از همه مهمتر نظم شاهنامه، ثروت خود را از دست داد و در عهد پیری تهیدست و بیچیز شد: آلا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند چو بودم جوان برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی به جای عنانم عصا داد سال پراکنده شد مال و برگشت حال فردوسی نظم شاهنامه را حدود سالهای 370 یا 371 ه . ق شروع کرد و حدود سی و پنج سال، بیوقفه در انجام و اتمام این کار کوشش نمود. به عبارتی، او تمام هستی خود را وقف این کار کرد و با وجود چند تن از دوستانش که حامی او در انجام این کار ملی و ادبی بودند، همان طور که گفتیم، به روزگار پیری ثروت دوران جوانی را از دست داد و فقیر و تهیدست، باقی عمر را در بیچیزی و افلاس گذراند. حماسهسرای بزرگ ایران در سال 411 ه .ق درگذشت. او را در شهر طوس در باغی که ملک خود او بود، به خاک سپردند. از جزئیات زندگی حکیمی که عمر خود را به ایثار در تدوین و بازسازی شاعرانه سرگذشت پهلوانان اساطیری و حماسی ایران سپری کرد، آگاهی چندان دقیق و مستندی در اختیار نداریم، شاید بهتر این است که شرح زندگی او را در زندگی پهلوانان شاهنامه جستجو کنیم؛ پهلوانانی که زندگیشان در رویارویی با مرگ معنا مییابد؛ مگر نه این که او خود نیز یکی از همین پهلوانان بود? شاهنامه، منظومه مفصلی است که حدوداً از شصت هزار بیت تشکیل شده است و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. دوره اساطیری شاهنامه، عهد کیومرث تا سلطنت فریدون را در بر میگیرد و دوره پهلوانی آن شامل قیام کاوه تا مرگ رستم است. قسمت تاریخی شاهنامه، شامل اواخر عهد کیان به بعد میشود که این قسمت نیز با افسانهها و داستانهای حماسی آمیخته است. به عنوان مهمترین مآخذ فردوسی در نظم شاهنامه، در درجه اول از شاهنامه ابومنصوری میتوان نام برد. علاوه بر آن، داستانهایی که درباره رستم و خاندان گرشاسپ وجود داشته و راوی اغلب آنها، فردی به نام آزادسرو بوده است، و همچنین داستانها و روایاتی پراکنده که خود شاعر به صورت شفاهی از دیگران میشنید. فردوسی بر پیرنگ منابع بازمانده کهن، چنان کاخ رفیعی از سخن بنیان مینهد که به قول خودش باد و باران نمیتواند گزندی بدان برساند و گذشت سالیان خللی در ارکانش وارد نمیکند. در برخورد با قصههای شاهنامه و دیگر داستانهای اساطیری فقط به ظاهر داستانها نمیتوان بسنده کرد؛ تأمل و دقت در آنها که گاه حتی به نظر، ساده مینمایند، بسیاری از حقایق وجود را بر ما آشکار میکنند. اساطیر، نمونههای نخستین و حقیقی اتفاقات جزئی و کلی در عالم واقعیت هستند و تنها آنان که صاحب تفکر و اهل اندیشهاند میتوانند از ژرفای حقایق موجود در داستانهای اساطیری بهرهمند شوند. زبان قصهای اساطیری، زبانی آکنده از رمز و سمبل است؛ چنان که بیتوجهی به معانی رمزی اساطیر، شکوه و غنای آنها را تا حد قصههای معمولی تنزل میدهد و حکیم فردوسی توصیه میکند: تو این را دروغ و فسانه مدان به یکسان روش در زمانه مدان از او هر چه اندر خورد با خرد وگر بر ره رمز معنی برد شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در ناوردگاه هستیاند. جنگ فریدون و کاوه با ضحاک ظالم، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاووش به دسیسه سودابه و ... همه حکایت از این نبرد و ستیز دارند. تفکر فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبیها در برابر بدی وظلم و تباهی و تیرگی است. ایران که سرزمین آزادگان محسوب میشود، همواره مورد رشک و آزار و اذیت همسایگانش قرار میگیرد. زیبایی و شکوه ایران، آن را در معرض مصیبتهای گوناگون قرار میدهد و از همین رو پهلوانانش با تمام توان از موجودیت این کشور و ارزشهای عمیق انسانی مردمانش که جنبه مقدس و دینی دارد، به دفاع برمیخیزد و جان بر سر کار خویش مینهند. برخی از پهلوانان شاهنامه چونان نمونههای متعالی آدمی بر خاک هستند که عمر خویش را به تمامی در خدمت همنوعان خویش گذاردهاند؛ پهلوانانی همچون فریدون، سیاووش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دستهاند. پهلوانان دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور وجودشان آکنده از شرارت و بدخویی و فساد است؛ گویی مأموران اهریمنند و قصد نابودی و فساد در امور جهان را دارند. قهرمانان شاهنامه با مرگ، ستیزی هماره دارند و این ستیز نه رویگردانی از مرگ است و نه پناه بردن و کنج عافیت؛ بلکه پهلوان د رمواجهه و درگیری با خطرات بزرگ به جنگ مرگ میرود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ میدزدد. زبان شعر فردوسی نه زبان تغزل است و نه زبان ند و نصیحت. اگر چه داستانهای او در نهایت به تمامی پند و مثلاند و شاعر در پایان اغلب داستانهایش بیاعتباری دنیا را فرا یاد خواننده میآورد و او را به بیداری و تنبه از غفلت روزگار میخواند؛ و چون هنگام سخن عاشقانه میرسد، به سادگی و وضوح و در نهایت در شأن شکوه و هیبت پهلوانان در این میدان گوی میزند. نگاهی به اسکندرنامه نظامی در قیاس با شاهنامه، این حقیقت را بر ما نمایانتر میکند. شاعر عارف که ذهنیتی تغزلی و زبانی نرم و خیالانگیز دارد، در وادی حماسه را فراموش کرده است؛ حال آن که حکیم فردوسی حتی در توصیفات تغزلی در حد مقدورات و شأن زبان حماسه از تخیل و تصاویر بهره میگیرد و از ازدحام بیهوده تصاویر در زبان حماسیاش پرهیز میکند. تصویر در شعر فردوسی همواره در کنار تجسم وقایع قرار دارد. شاعر حماسیسرا با تجسم حوادث و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده او را همراه با خود به متن حوادث میبرد؛ گویی خواننده، داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است. تصویرسازی و ترکیببندی تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی اغلب توصیفات طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و ... در شعر او حالت و تصویری حماسی مییابند و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی موجب هماهنگی جزئیترین امور در شاهنامه با کلیت داستانها شده است. به این توصیفات شاعر از آفتاب دقت کنید: چو خورشید از چرخ گردنده سر برآورد برسان زرین سپر پدید آمد آن خنجر تابناک به کردار یاقوت شد روی خاک چو زرین سپر برگرفت آفتاب سر جنگجویان برآمد زخواب و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد: چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ اشگر کشید شاهنامه زبانی فاخر و مطنطن دارد. موسیقی در شعر فردوسی از عناصر اصلی شعر محسوب میشود. انتخاب وزن متقارب (فعولن فعولن فعولن فعول) که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر میکند. علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، فردوسی با به کارگیری قوافی محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش میدهد. اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و القای حالات و نمایش لحظات طبیعت و زندگی از دیگر مشخصات مهم شعر فردوسی است: برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس هوا نیلگون شد، زمین آبنوس چو برق درخشنده از تیره میغ همی آتش افروخت از گرز و تیغ هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش ز بس نیزه و گونه گونه درفش از آواز دیوان و از تیره گرد ز غریدن کوس و اسپ نبرد شکافید کوه و زمین بر درید بدان گونه پیکار کین کس ندید چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر ز خون یلان دشت گشت آبگیر زمین شد به کردار دریای قیر همه موجش از خنجر و گرز و تیر دمان بادپایان چو کشتی بر آب سوی غرق دارند گفتی شتاب همی گرز بارید بر خود و ترگ چو باد خزان بارد از بید، برگ
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
چهارشنبه 90 اردیبهشت 21 ساعت 12:26 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
«تاریخ چیست؟» نزدیک به دو قرن است که این پرسش، مورد بحث، گفت وگو و اختلاف نظر در میان مورخان، تاریخ نگاران، جامعه شناسان و فلاسفه غربی بوده است. برای نمونه، ای اچ کار مورخ نامدار قرن بیستم در دانشگاه کمبریج که رشته اش به ویژه تاریخ شوروی بود، کتابی به این عنوان دارد که به فارسی ترجمه شده است. این کتاب پاسخ گونه ای به نقد آیزایا برلین (فیلسوف نامدار و معاصر او در دانشگاه آکسفورد) از نظریات مبتنی بر جبر تاریخ در مقاله ای به عنوان «الزام تاریخی» و کتابش به عنوان جوجه تیغی و روباه (نقد بینش تاریخی لئون تولستوی) ارائه شده است. تازه اینها نمونه هایی از تحلیل ها و اختلاف نظرهای علمی و حکیمانه در مورد این موضوع خاص (موضوعی که در آن زمان ها خیلی داغ و حساس بود) است وگرنه در همین یک موضوع میلیون ها ورق کاغذ به جنگ و دعوا و حتی فحش و ناسزا و تهمت و افترا سیاه شده است. این گونه اختلافات فلسفی، جامعه شناختی و روش شناختی حتی در نفس اینکه اصلاً تاریخ چیست هنوز هم ادامه دارد اما خوشبختانه تا اندازه زیادی مبانی ایدئولوژیکی آنها فروکشیده و صرف بحث و استدلال علمی دست بالا را یافته است. باری این رشته سر دراز دارد و می توان درباره آن، نه یک سینه که صدسینه سخن گفت و جایش در اینجا و این حدود نیست. فقط یک نکته مهم و اساسی وجود دارد که باید به آن اشاره شود. از اوایل قرن نوزدهم، بیشتر از طریق عقاید هگل، بین جمع بزرگی از نظریه پردازان و فعالان اجتماعی، تاریخ جانشین خدا شد، یعنی نه فقط «جبر تاریخ»، ویژگی های جامعه و حرکت آن را در هر دوره از زمان تعیین می کرد (به طوری که – از نظر اصحاب این طرز اندیشه براساس آن تئوری ها می شد تا روز قیامت را پیش بینی کرد) بلکه – خیلی مهم تر از آن «تاریخ» قاضی القضات و داور نهایی خیر و شر و نیک و بد و درستی و نادرستی و حقانیت و عدم حقانیت اعمال و رفتار افراد و جماعات بشر بود. نمونه های این را حتی در جملات و عباراتی مانند «تاریخ نشان خواهد داد»، «تاریخ قضاوت خواهد کرد»، «تاریخ تبرئه خواهد کرد» می توان مشاهده کرد. این تاریخ یا بهتر بگوییم «خداتاریخ» البته مفهومی کاملاً مجرد و انتزاعی بود؛ نه آنچه در کتاب های تاریخ می توان خواند، که در هرحال همه شان یک حرف را نمی گویند. این استنباط تاریخ خدایانه را بهتر از هر عبارت دیگر می توان در عبارات «پیشگاه تاریخ» و «در پیشگاه تاریخ» یافت. بگذریم. تاریخ، خدا نیست، جبار نیست و به هیچ معنای دقیق، وسیع و مسلمی نیز نمی توان آن را پیش بینی کرد. «داوری» آن نیز الزاماً ثابت و تغییرناپذیر نیست، چنان که از زمانی به زمان دیگر و از جایی به جای دیگر داوری های گوناگونی درباره پدیده های تاریخی وجود دارند، و این داوری نیز داوری های هیچ «تاریخ خدا»ی نادیده و ناشناخته ای نیست، بلکه نظرات مورخان و جامعه شناسان و سیاست اندیشان و دست آخر روشنفکران و فعالان سیاسی و عموم مردم است. باری تاریخ، خدا نیست، بلکه یکی از رشته های مهم علوم انسانی است و چون از زمره علوم طبیعی نیست پژوهش در قلمرو آن کار مشکل تری است و نتایج حاصل از آن به نسبت کمتر قابل اتکاست و نیاز بیشتری به بازجویی، بازخوانی و تجدید نظر دارد. اما با این وصف تاریخ یک علم است، یعنی می توان روش های تحقیق، تشریح و تحلیل علمی را – به طور متناسب با موضوع – در آن به کار برد و از آن نتیجه های علمی گرفت، ولی نتایجی که شاید بیشتر از علوم طبیعی باید با کشف شیوه ها و تکنیک ها و شواهد جدید بازنگری شوند. پژوهش تاریخی کاری به تمام معنای کلمه علمی است و در نتیجه کار هر آدم صاحب ذوقی که کم و بیش بر قلمش استوار باشد، نیست. در جوامعی مانند ایران، تاریخ نگاری در خیلی (اما نه همه) موارد ارائه بی نظم و ترتیب مقداری اطلاعات از اینجا و آنجا دستچین شده ای است که به هم چسبانده شده اند. یکی از ابتدایی ترین ملزومات تاریخ نگاری رعایت حداقلی از نظم و ترتیب در ارائه مطالب است که غالباً در تاریخ نگاری ایرانی رعایت نمی شود. یعنی مثلاً چون نویسنده از یک نکته کوچک در ارتباط با موضوع اطلاعات نسبتاً زیادی دارد در آن مورد داد سخن می دهد و صفحه پشت صفحه سیاه می کند. اما در موضوع مهمی که اطلاعاتش کم است و دسترسی به آن وقت و زحمت می برد به همان چندجمله ای که می داند قناعت می کند و می گذرد. این یک نکته تقریباً بدیهی برای شرح و تحلیل یک موضوع تاریخی است. «روده درازی» از سویی و غفلت یا شرح کوتاه و سرسری وجوه مهم نگارش درباره یک موضوع تاریخی از سوی دیگر، هنوز یکی از ابتدایی ترین مسائل تاریخ نگاری (البته در بیشتر موارد، نه همه موارد) در ایران است. این گونه موارد غالباً ناشی از تنبلی و سهل انگاری «تاریخ نگار» و به ویژه آن دسته «تاریخ نگارانی» است که در واقع تاریخ نگار نیستند و تفننی می نویسند. اما در بعضی موارد نیز ممکن است ناشی از تعصبات نویسنده باشد که می خواهد یک موضوع کم اهمیت را بزرگ و یک نکته مهم را کوچک وانمود کند. «روش» یا در واقع «روش های» تاریخ نگاری چنان نیست که در مجال یک یادداشت کوتاه بتوان حق آن را ادا کرد. اما می کوشم در ادامه سرخط نکات اصلی را بیان کنم. برای مثال گفته می شود مساله عینیت در تاریخ یکی از مهم ترین چالش های پیش روی تاریخ نگار است و این پرسش طرح می شود که آیا یک مورخ باید به طور محض به احیای گذشته و بازنمایی کامل آن بپردازد یا با کنشی فکری در رخدادهای عینی به توصیف و تحلیل آنها می پردازد؟ موضوع «عینیت»، بی تعصبی یا به زبان دیگر عدم تعهد در تحقیق تاریخی است. «تعهد» در شاعری، نویسندگی و فعالیت سیاسی مقولاتی دیگرند، زیرا این کارها علمی نیست و شاعر اگر بخواهد می تواند به دین، یا کمونیسم یا آزادیخواهی یا هر ایدئولوژی و برنامه فکری و اجتماعی دیگری متعهد باشد. اما «تعهد» در تاریخ نگاری دست آخر نتیجه اش این خواهد بود که مورخ، تاریخ را آنچنان که با آرا و عقاید و سلایق شخصی و گروهی اش می خواند، ارائه کند. این در واقع نوعی تبلیغات سیاسی است و اگر به همین عنوان عرضه شود هیچ مانعی ندارد. اما تاریخ علم چیستی، چگونگی و چرایی رویدادهای گذشته است که – اگر دقیق و صادقانه دنبال شود می تواند به درک درست تری از شرایط جاری کمک کند و از این طریق بر تکوین حوادث آینده تاثیر گذارد. گفتم «چیستی و چگونگی و چرایی»، یعنی اگر چه شرح دقیق و بی تعصب حوادث گذشته به خودی خود مفید است، اما تحلیل آنها نقش عمده ای در درک چگونگی پیشامدها و اسباب و علل آن خواهد داشت و این کار اگر درست و عالمانه و غیرمغرضانه انجام شود در آموختن دروس مفیدی از تاریخ موثر خواهد بود. هر اندازه هم که موضوع تحقیق جزیی و کوچک باشد، تاریخ نگار ناچار با پیش فرض هایی کارش را شروع می کند، و این در مورد همه علوم اعم از علوم طبیعی و اجتماعی و انسانی صادق است. اما کار تاریخ نگاری به شیوه علمی این نیست که فقط به دنبال دلایل و شواهدی برای اثبات آن پیش فرض ها بگردد بلکه باید به ویژه در پی آن بود که با کاربرد دلایل و مدارک و شواهدی که کل موضوع را در برمی گیرد در آن پیش فرض ها تجدید نظر یا به کلی آنها را ابطال کرد و به فرضیات و نظریات و اطلاعات تازه ای رسید. منظور این نیست که باید الزاماٌ اطلاعات و فرضیات موجود را ابطال کرد، بلکه این است که نباید الزاماً در اثبات آنها کوشید. البته این موضوع، صرف نظر از وجه فردی آن دارای وجوه اجتماعی و جامعه شناختی نیز هست. یعنی ممکن است تاریخ نگار (یا عالم به هر علم دیگری) شخصاً به باورهای موجود متعصب و متعهد نباشد ولی حاضر نباشد که به خاطر بیان حقیقت بر سرش بتازند، به او تهمت و افترا بزنند، شغلش را از او بگیرند و از ترفیعش جلوگیری کنند. متاسفانه اینها نکاتی است که نه فقط در جوامعی مانند ایران بلکه حتی در جوامع از نظر علمی پیشرفته نیز البته به اشکال و درجات متفاوت می تواند مانع کشف حقیقت و پیشرفت علمی باشد. اسناد و مدارک تاریخی، تا آنجایی که در حوزه تحقیق درباره یک موضوع خاص، موجود و در دسترس است یکی از منابع عمده تاریخ نگاری علمی است. اما باید توجه داشت سند تاریخی چیزی نیست که هر کس که آن را بخواند بتواند معنا و ارزش و اهمیت نسبی آن را درک کند، بلکه هم در دست آدم بی اطلاع و هم در دست تاریخ نگار متعصب و متعهد می تواند به حربه ای ضدعلمی – مثلاً برای پیشبرد یک ایدئولوژی خاص سیاسی بدل شود. ارزش و اهمیت محتوای یک یا چند سند را می توان فقط با ایقان به صحت آن و در ارتباط با اسناد و مدارک و شواهد و اقوال مربوط به آن تعیین کرد، و این کار فقط از دست تاریخ نگار بی تعصب یعنی آدم بی تعصبی که شیوه های تاریخ نگاری را به کار می برد ساخته است. وگرنه دیده ایم که از سویی کسانی که اطلاعی از تاریخ نگاری علمی ندارند سند یا اسنادی را غالباً به عنوان «اسناد انکارناپذیر» برای اثبات تعصبات خود ارائه می دهند، یا از سوی دیگر یک تاریخ نگار حرفه ای با کنار گذاشتن اسناد یا شواهد و مدارک دیگری که نظرش را تایید نمی کنند، یا حتی نادیده انگاشتن بخش یا بخش هایی از سند یا اسنادی که به کار می برد، و آن بخش ها خلاف نظر او را می رسانند، به نام تاریخ، اغراض و تبلیغات خود را عرضه می کنند. اگر تحقیق تاریخی، درست و دقیق و منصفانه و غیرمغرضانه باشد بی شک هم بازتاب نسبتاً قابل اعتمادی از گذشته خواهد بود و هم به همان دلیل ما را به درک درستی از آنچه در زمان ما می گذرد، و آنچه با دخالت عالمانه خود ما می تواند در آینده پیش آید، نزدیک می سازد. در پایان در این باره که یکی از مشکلات تاریخ نگاری در ایران یعنی غرض ها و تعصب ورزی، گرایش های فردی و پیشداوری ها و... باید بگویم وقتی نقد علمی وجود نداشته باشد، وقتی که یک حرفه علمی در تاریخ بر آنچه به نام تاریخ می گویند و می نویسند ناظر نباشد، و وقتی از نظر خوانندگان فقط آنچه احساسات، عواطف و تعصبات شان را بازتاب می دهد، محبوب و پذیرفتنی است. بنده بارها، در ارتباط با تاریخ، سیاست، ادبیات و علوم انسانی و اجتماعی گفته و نوشته ام که یکی از بزرگ ترین موانع پیشرفت فرهنگی و اجتماعی در بعضی از جوامع که از آنها نام نمی برم همان عدم نقد، یعنی نبود ارزیابی و ارزش یابی دقیق، منصفانه و علمی است
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
دوشنبه 90 اردیبهشت 19 ساعت 11:50 صبح
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
بسمه تعالی مهد القرآن الکریم ولایت وابسته به مرکز دارالقرآن الکریم آموزش وپرورش با هشت سال سابقه درخشان که هرسال تعداد زیادی از خردسالان 4الی 6سال را جذب کلاسهای آموزشی خود نموده وتوانسته پرونده پرافتخاری را در سطح منطقه داشته باشد که این از الطاف خداوند وبرکات قرآن بوده،، کلاسهای مهد ولایت علاوه بر آموزش قرآن واحادیث ،مطالب مفید قرآنی وتربیت اسلامی شامل می شود که امسال نه تنها در منطقه حسن آباد خردسالان زیادی جذب کلاسها شدند بلکه در منطقه رامشه واسفنداران نیز با استقبال خوبی روبرو شده که خوشبختانه بیش از صد نفر خردسال در کلاسهای مهد مشغول فراگیری قرآن وعلوم قرآنی می باشند که جا دارد از خیرین بزرگوار ، مسئولین اداره آموزش وپرورش وادارات تابعه ومربیان دلسوز تقدیر وتشکر نماییم
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
چهارشنبه 90 اردیبهشت 14 ساعت 12:28 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
یا بی بی بی حرم . . .
حضرت زهرا دلش از یاس بود قطره های اشکش از الماس بود اشک میریزد علی ماننده رود بر تن زهرا گل یاس کبود
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
سه شنبه 90 اردیبهشت 13 ساعت 4:41 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
آن کیست به نام حضرت زهرا صدیقه و هم بتول و هم حورا پاکیزه چو نور از سیاهی ها دردانه روزگار . در تقوا تابنده .ولی ز مهر روشن تر رخشنده .ولی زمهربس.والا اسطوره نسل هاست در عفت در دین و ادب یگانه و یکتا انسیه و از فرشتگان بهتر وارسته و پاک از پلیدی ها بحری است عمیق.صاحب لوءلوء گنجینهء نور یازده لا لا ای دختر بهترین انسانها ناموس علی عالی اعلی ای کوه وقار و معدن عصمت از قامت تو خجل بود طوبی به به بجهان چه ارمغان دادی از نسل خلیل و دودهء طاها همچو حسنین لوءلوءومرجان کلثوم عفیفهء زینب زهرا از عجز.قلم شکسته خواهد شد تنها به ستایش یکی ز آنها ای آب حیات و چشمه کوثر وی از رخ تو .خدا بود پیدا باور نکنم که باز همچون تو مام فلک آورد در این دنیا یک زینب تو بس است بهر دین در راه حسین_روز عاشورا حق داند و بس که با سخن چون کرد قدرت طلبان پست را . رسوا ای رحمت واسع خداوندی وی زینت عرش وآیت عظمی فرزند حسین تست روح الله از حق بطلب سیلامت اورا وآنگاه بخواه تا شود پیروز بر توطئه های روس و آمریکا بر رهبر ما دعای خیرت باد تا دشمن دین حق .کند رسوا
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
سه شنبه 90 اردیبهشت 13 ساعت 4:38 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
سه شنبه 90 اردیبهشت 13 ساعت 4:35 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
در کتاب النکاح باب خروج النساء لحوائجهن: « عن عَائِشَةَ قالت خَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ لَیْلًا فَرَآهَا عُمَرُ فَعَرَفَهَا فقال إِنَّکِ والله یا سَوْدَةُ ما تَخْفَیْنَ عَلَیْنَا فَرَجَعَتْ إلى النبی e فَذَکَرَتْ ذلک له وهو فی حُجْرَتِی یَتَعَشَّى وَإِنَّ فی یَدِهِ لَعَرْقًا فَأَنْزَلَ علیه فَرُفِعَ عنه وهو یقول قد أَذِنَ الله لَکُنَّ أَنْ تَخْرُجْنَ لِحَوَائِجِکُنَّ » (عایشة گفت: شبى سوده بنت زمعه بیرون رفت، عمر او را دید وشناخت، وگفت: به خدا اى سوده نمىتوانى خود را از ما مخفى نگاه دارى گفت: بسوى پیامبر (ص) باز گشت، پس ماجرا را براى آن حضرت نقل کرد، واو (ص) مىفرمود: خدا به شما اجازه داده است تا براى نیازهایتان خارج شوید.) همان، ج 4، ص 75، ب 116، ح 166. 3 - کتاب الوضوء باب خروج النساء الى البراز.
« عن عَائِشَةَ أَنَّ أَزْوَاجَ النبی e کُنَّ یَخْرُجْنَ بِاللَّیْلِ إذا تَبَرَّزْنَ إلى الْمَنَاصِعِ وهو صَعِیدٌ أَفْیَحُ فَکَانَ عُمَرُ یقول لِلنَّبِیِّ (ص) احْجُبْ نِسَاءَکَ فلم یَکُنْ رسول اللَّهِ (ص) یَفْعَلُ فَخَرَجَتْ سَوْدَةُ بِنْتُ زَمْعَةَ زَوْجُ النبی (ص) لَیْلَةً من اللَّیَالِی عِشَاءً وَکَانَتْ امْرَأَةً طَوِیلَةً فَنَادَاهَا عُمَرُ ألا قد عَرَفْنَاکِ یا سَوْدَةُ حِرْصًا على أَنْ یَنْزِلَ الْحِجَابُ » عایشه گفت: همسران پیغمبر (ص) در شب براى قضاى حاجت به زمین وسیعى مىرفتند، عمر به پیامبر مىگفت: زنانت را از نامحرمان بپوشان امّا پیامبر (به نصیحت عمر) عمل نمىکرد، تا شبى سوده بنت زمعه که قامتى بلند داشت پس از پاسى از شب بیرون شد، پس عمر فریاد بر آورد: اى سوده بدان که تو را شناختیم، چون وى بر نزول آیه حجاب حریص بود. همان، ج 1، ص 136، ب109، ح 143. معمولاً مفسرین شأن نزول آیات فوق را دو قضیّه ذکر کردهاند. 1 - داستان فوق 2 - اینکه یکى از اصحاب پیامبر (ص) گفت: چون پیامبر از دنیا رود من با فلان همسرش ازدواج خواهم کرد، این سخن به آن حضرت رسیده بسیار آزرده شد، پس آیات فوق نازل گردید. گروهى از مفسران این شأن نزول را ذکر کردهاند از آن جمله است طبرى در جامع البیان، و آلوسى در روح المعانى، و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر صحابى مورد شأن نزول آیه را طلحه و همسرى را که در نظر داشته عایشه دانسته است. با وجود اینکه داستان عمر و سوده بعد از نزول آیه حجاب واقع گردیده به طوریکه در متن حدیث آمده است «بعد ما ضرب الحجاب». در عین حال سوء ادب و شرمنده نمودن و اذیت و آزار امالمؤمنین سوده حرم پیامبر را - که موجب آزردگى رسول خدا شده و یکى از اسباب نزول آیه شریفه (و ما کان لکم ان تؤذوا رسولاللَّه) حق اذیت و آزار پیامبر (ص) را ندارید - را جزء فضائل عمر و یا به تعبیر دیگر از موافقات عمر به شمار آوردهاند. مثلاً آلوسى پس از قبول اینکه کار عمر خلاف ادب و شرمنده نمودن سوده حرم رسولاللَّه (ص) و آزردن او است، مىگوید: عمر در این کار عیبى نمىدیده، چون گمان مىکرده که بر این کار خیر عظیمى مترتب مىگردد. «وذلک أ حد موافقات عمر (ره) وهی مشهورة، وعدّ الشّیعة ما وقع منه من المثالب، قالوا: لما فیه من سوء الأدب وتخجیل سوده حرم رسول اللَّه (صلى الله علیه و سلم) وایذائها بذلک. واجاب أهل السّنة، بعد تسلیم صحة الخبر أنّه (ره) رأى أن لابأس بذلک، لما غلب على ظنّه من ترتب الخیر العظیم... » تفسیر روح المعانى، ج 22، ص 72. و نیز بخارى - یا برخى از راویان حدیث - در کتاب وضوء این داستان را چنین توجیه کردهاند، که این اهانت و سوء ادب «حرصاً على أن ینزل الحجاب» بوده. صحیح بخارى، ج 1، کتاب الوضوء، باب 109 خروج النّساء الى البراز. و حال آنکه خود در تفسیر سوره احزاب گفته است: این داستان پس از نزول آیه حجاب بوده است. همان. این امر موجب گردیده تا برخى از شارحان بخارى ناگزیر شوند براى جمع بین این احادیث بگویند شاید این داستان مکرّر تحقق یافته است. «قال الکرمانى: فان قلت: وقع هنا أنّه کان بعد ضرب الحجاب، وتقدم فی الوضوء أ نّه کان قبل الحجاب، فالجواب: لعله وقع مرتین. » فتح البارى، عسقلانى، ج 8، ص 391. به هر حال، آنگاه که حکومت در دست پیامبراکرم (ص) بود، و آنان محکوم بودند، بر آن حضرت جرئت مىکردند. گاه با آرزوى رحلت پیامبر، خیال ازدواج با همسرش را در سر مىپروراندند، گاه با عبارات توهین آمیزى همسران پیامبر (ص) را مخاطب قرار مىدادند. آه، این چه جرئتى وقیحانه است؟ تصور رحلت رهبران دینى براى ارادتمندانشان بسیار دشوار است. آه چه مظلومیتى؟ آه چه غربتى؟ یا رسولاللَّه «اصبنا بک یا حبیب قلوبنا فما اعظم المصیبة حیث انقطع عنا الوحى و حیث فقدناک». هنوز 60 بهار از عمر شریف و مبارکت نگذشته بود که تو را درباره همسرانت آزردند ! هواى ازدواج با همسرانت را پس از رحلتت در سر پروراندند ! با جملههاى اهانت آمیز با ناموست سخن راندند ! تا خدا فرمود (وَ ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللَّهِ وَ لا أَنْ تَنْکِحُوا أَزْواجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً) آه چه جرئتى؟ آیا این قوم پس از آنکه خود به حکومت رسیدند، و فاطمه (س) و اهلبیت پیامبر (ص) در ظاهر محکوم و مقهور گردیدند، براى پىگیرى اهدافشان جرأت نخواهند داشت؟ چون دختر پیامبر است؟ چون همسر على است؟ چون مصیبت زده است؟ آن هم به بزرگترین مصائب؟ نه، این امور بر جرئت آنان مىافزود. امّا هنوز جاى سؤال است که چرا از شجاعت پیامبر (ص) و على علیه السلام نمىهراسیدند و جرأت مىکردند؟ یا به تعبیر دیگر، چرا پیامبر و على صلوات اللَّه علیهما از شجاعت و غیرت خود بهره نمىگرفتند، تا مخالفان چنان جرأت کنند و بر آنها چیره شوند؟ اولاً: خاندان پیامبر (ص) همانند دیگران نیستند. آنچه آنان را به عکس العمل وا مىدارد فقط امر الهى و رضاى اوست. آنان بر اساس تعصب، غضب، منافع شخصى، دفاع از خود و متعلقات خود حرکت نمىکنند. بلکه تنها مدافع دین و تابع وظیفه و امر الهىاند. حضرت على (ع) تنها بر اساس امر و فرمان عمل مىکرد، او امر به صبر شده بود، پس امتثالاً لامر اللَّه سبحانه صبر کرد. ثانیاً: روشن است که اگر به همسر یا مادر و خواهر کسى - هر چند ضعیف و غیرشجاع - هجوم برند، او در خانه نخواهد نشست و به دفاع برمىخیزد. امّا اگر بداند که مهاجمین مىخواهند با تحریک احساسات، وى را به عکسالعمل وادارند تا به اهداف شوم خود برسند. اگر شخصى با تدبیر و عاقل و مسلط بر نفس خود باشد هیچگاه دشمن را با عکس العمل به اهدافش نمىرساند. على (ع) مىدانست آشوب و جنجال هدف مهاجمین است، تا در پرتو آن امر را مشتبه نموده و فرصت را براى معرّفى حق از على و فاطمه علیهما السلام بگیرد. على با صبر و بردبارى نقشه شوم مهاجمین را خنثى کرد. و با فدا نمودن خود و همسرش، مسؤولیت بزرگ خود را براى حفظ دین ایفا و حجت را تا روز قیامت بر خلق تمام کرد. و به این ترتیب پرسشهاى فراوانى را پیشروى تاریخ قرارداد، که از آن جمله است: چرا خورشید عُمْر فاطمه (س) به آن زودى غروب کرد؟ آیا به مرگ طبیعى بود؟ تهدید به آتش کشیدن خانه در آن تأثیر نداشت؟ آتشزدن در خانه چطور؟ در به پهلوزدن چطور؟ سقط جنین و بیمارى پس از آن باعث شهادت نبود؟ اگر اینها نبود؟ یا اینها موجب شهادت نبود؟ پس چرا: همانطور که بخارى ومسلم مىگویند: فاطمه (س) تا آخر عمر از ابوبکر قهر بود؟ « فغضبت فاطمة بنت رسول اللَّه (ص) فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتى توفّیت ». صحیح بخارى، ج 2، ص 504، کتاب الخمس، باب 837، ح1265. « فوجدت فاطمة على ابى بکر فى ذلک فهجرته فلم تکلّمه حتّى توفّیت. » همان، ج 3، ص 252، کتاب المغازى، ب 155 غزوه خیبر، حدیث 704. و صحیح مسلم، ج 4، ص 30، کتاب الجهاد و السیر، باب 15، ح 52. چرا در بخارى آمده است: فاطمه (س) پنهان بخاک سپرده شد؟ «فلمّا توفّیت دفنها زوجها علىٌّ لیلاً ولم یؤذن بها أبابکر وصلّى علیها. » همان. چرا چنانکه بخارى نقل کرده: نیمه شب دفن گردید؟ همان. چرا قبر تنها یادگار پیامبر (ص) هنوز مخفى است؟ چرا پس از گذشت سالها از این ماجرا، مسلم آورده است که: على (ع) ابوبکر و عمر را کاذب، آثم، غادر و خائن مىدانست؟ قال عمر لعلى وعباس: « فرأیتماه (ابابکر) کاذباً آثماً غادراً خائناً... فرأیتمانی کاذباً آثماً غادراً خائناً... » صحیح مسلم، ج 4، ص 28، کتاب الجهاد و السیر، باب 15 حکم الفئ، حدیث 49.
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
سه شنبه 90 اردیبهشت 13 ساعت 4:31 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|