نامه اعمال ( قسمت اعمال ) «ای ماموران عذاب او را بگیرید و به او دست بند بزنید، سپس به دوزخ پرتابش کنید» و «تو» ناراحت و خشمگین در همان حال همراه عده ای دیگر به طرف جهنم حرکت می کنی و فرشتگانی را می بینی که در کنار درب جهنم ایستاده اند و تا شما را می بینند می گویند: فَادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرینَ (نحل/29) «و از درهای جهنم داخل شوید و تا ابد در آن جا بمانید بد جایگاهی است جایگاه گردن کشان» و تو به همراهی آنها وارد جهنم شده به داخل آتش پرتاب می شوید و آتش تمامی وجودت را می پوشاند و از حرارت آن تشنگی شدیدی برایت پیش می آید که صدا می کنی: خدایا! عطش مرا فرو نشان و تشنگی ام را پایان ده! و با این فریاد، آبی مانند «مس گداخته» به تو می دهند که با آشامیدن آن صورتت بریان می شود و بعد از آن آب جوشانی را بر سرت می ریزند و پوست و گوشت و استخوانت می گدازد که از وحشت داد می زنی: رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذابَ إِنّا مُؤْمِنُونَ (دخان/12) « خداوندا عذاب را از ما رفع کن! ما ایمان آورده ایم!» که صدایی پاسخت را می دهد : فریاد کن زیرا امروز دیگر عجز و تذلل فایده ندارد و تو از طرف ما به هیچ وجه یاری نمی شوی! برو گم شو و مثل«سگ» در جهنم بلول و دم مزن! و تو شرمسار و خجل سرت را پایین می اندازی و با خود می گویی: ای کاش از «رسول الله» اطاعت کرده بودم وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظّالِمُ عَلى یَدَیْهِ (فرقان/27) «و قیامت روزی است که ظالم از ندامت دست های خود را به دندان می گزد.» و فریاد می زند لَیْتَنی کُنْتُ تُرابًا (نبأ/40) « ای کاش من خاک (پست و ناچیزی) بودم (و با چنین وضعی مواجه نمی شدم!) کافر در آن روز از تزلزل و اضطراب می گوید: «یا لیتنی کنت ترابا» یعنی:
یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبیلاً (فرقان/27) «ای کاش راهی که پیامبر در پیش گرفته بود، من نیز در پیش می گرفتم» اما تو اگر نامه ی اعمالت را به دست راستت داده اند با خود می گویی: الحمدالله که من در دنیا تسلیم حق شدم و به دستورهای الهی عمل کردم. إِنّی ظَنَنْتُ أَنّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ (حاقه/20) «من در دنیا می دانستم که چنین روزی هست و به فکر حساب بودم.» خدایا تو را سپاس می گزارم که مرا هدایت کردی تا در ردیف مخلصان درگاهت قرار گیریم امروز سربلند باشم و در میان این همه جمعیت شرمسار نباشم. پروردگارا تو را شاکرم که مرا به «انسانیت» رهنمون ساختی و با اولیای دینت آشنا و همراه نمودی چقدر خوب شد که حق را پذیرفتم و بدان عمل کردم. خدایا شکرت ... خدایا شکرت و در این حال صدایی «تو» را متوجه خود می کند که می گوید: به سوی بهشت حرکت نما تا در جایگاه همیشگی ات به استراحت بپردازی... کُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنیئًا بِما أَسْلَفْتُمْ فِی اْلأَیّامِ الْخالِیَةِ (حاقه/24) «بخورید و بیاشامید! گوارا باد این نعمت ها بر شما! به خاطر آن اعمال صالحی که از پیش در روزگار گذشته برای امروز خود فرستادید.» و در همان لحظه ماموران زیباروی بهشتی را می بینی که با جام های پر از شراب روشن و سفید که لذت بخش است و هیچگونه ضرر و مستی در آن نیست، گرد تو می چرخند تا هرگاه میل داشته باشی از آن به تو بدهند، و «تو» با لبخندی زیبا و چهره ای نورانی، همراه با ماموران بهشتی به طرف قصر بهشتیت حرکت می کنی و وارد جایی می شوی که قرآن می گفت: وَ سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقینَ (آل عمران/133) «بشتابید به سوی مغفرت پروردگار خود و به سوی بهشتی که وسعت آن به وسعت همه آسمان ها و زمین است و برای «پرهیزکاران» محیا شده است» و تو با کوله بار «عمل صالح» خویش که در دنیا فراهم نموده ای، وارد این جایگاه عظیم می شوی عجب جایی! عجب منظره هایی! ظرف های«طلا و نقره» روی هم چیده شده است، متکاها در کنار هم در صورت مخصوصی گذارده شده اند و فرشهای بسیار عالی و زیبا گسترده شده است و جوی هایی پر از شیر و شراب ناب و عسل خالص و پاک: فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشّارِبینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى (محمد/15) «در آن نهرهایی از آب صاف و خالص است بدبو نشده و نهرهایی از شیر که طعم و مزه آن دگرگون نگشته و نهرهایی از شراب که مایه ی لذت نوشیدگان است و نهرهایی از عسل مصفا» درخت هایی که شاخه هایش همواره به هم می خورد و ریشه های آنها در سواحل نهرهای بهشت در میان خاک های آمیخته با مشک فرو رفته است و خوشه هایی از مروارید تو که به شاخه هایی کوچک و بزرگ و محکمش آویخته شده اند و میوه های گوناگونی که از درون غلاف های خود سر برون کرده اند. و تو بدون اینکه به خود زحمت «چیدن» را بدهی، اراده ای می کنی و از آن میوه ها می خوری! و سپس دست های خود را با طلا و مروارید می آرایی و لباس حریر به تن می کنی و در بهشتی که از طلا و نقره به وجود آمده است و گل آن مشک خالص و خوشبو و سنگریزه ی آن از لؤلؤ و یاقوت و خاک آن زعفران است به گردش می پردازی و در آن میان مرغی را می بینی اراده می کنی که آن را بخوری مرغ برای تو مهیا می شود پر و بالش جدا شده و کباب می گردد و تو شروع به خوردن آن می نمایی و سپس با «الحمدالله» گفتن به راهت ادامه می دهی... آری این جایگاه توست جایگاهی که از گوشت لذیذ پرنده ها هر اندازه و از هر نوع و در هر وقت و در هر جایی از بهشت که بخواهی موجود است: وَ لَحْمِ طَیْرٍ مِمّا یَشْتَهُونَ (واقعه/21) «و گوشت پرنده هر چه بخواهند» و تو با صورتی درخشان و سفید و شاداب و زیبا در آن مکان بزرگ به نعمتهای الهی چشم می دوزی و لب های خندان به آن نعمت ها خیره می شوی و حوری ات را طلب می کنی زیرا در آنجا دیگر خستگی و دردسر و رنج و مشقت در کار نیست و تو هرچه را که طلب کنی برایت مهیاست. وَ فیها ما تَشْتَهیهِ اْلأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ اْلأَعْیُنُ (زخرف/71) « هرچه را که انسان میل و اراده کند و از هر چه که چشم لذت ببرد در آن جا هست» و تو شکر خدایت را به جا می آوری که نعمت های بی شماری به تو ارزانی داشت و غم و اندوهت را از میان برد و سپاسگذار «قرآن» می شوی که در دنیا تو را به راه راست هدایت نمود و تو را به ایمان و عمل دعوت کرد تا به این جا بیایی و از نعمت های الهی بهره مند گردی. قرآنی که پیاپی در بسیاری از آیه های خود تو را به ایمان و عمل دعوت کرد و به ایفای مسئولیت و تلاش در راه آن واداشت و نتیجه ی آن را به بهشت جاوید دانست! و از خود نیز خشنود می گردی و با پروردگارت زمزمه می کنی که: خدایا سپاس تو را که توانستم در مسر تو و رسول تو گام بردارم و برای تو باشم و جانم را برای تو فدا کنم! در حال زمزمه و راز و نیاز با خدا و سپاس گذاری از پروردگارت به سر می بری که جمع ملائک نگاهت را به سوی خود جلب می نمایند. آنها آمده اند تا از تو اجازه ی ملاقات بگیرند و به تماشای جمال زیبای تو بنشینند و تو به آنها اجازه می دهی و آنان فوج فوج به دیدارت می شتابند و بر تو درود می فرستند و تهنیت می گویند. زیرا تو با پرستیدن خدایت به مقامی رسیده ای که افراد کمی به آن رسیده اند و دست یافته اند و به جایی آمده ای که نه خورشیدی می بینی که از گرمی آن ناراحت شوی و نه سرمایی وجود دارد و نه خستگی و رنج و ملالت و دلزدگی حس خواهی کرد و نه با بیماری و پیری و مرگ روبرو خواهی شد بلکه پیوسته در میان انبوه نعمت ها خواهی زیست و از این جایگاه خوشایند که سر منزل مقصود تلاش های گذشته ی توست بیرون نخواهی رفت. و تو آسوده خاطر و با خیالی راحت از آن نعمت ها استفاده می کنی و برای همیشه از رنج و مشقت کارهای فرساینده و تلاش معاش و مجاهدت شبانه روزی در راه ادای تکلیف آسوده ای. آن چه که هست، عشق است. و عشق، یاد خدا و تسبیح او، و همراه بودن با پیامبر صلی الله علیه و سلم و صحابه ی کرام و مردان و زنان صالح.
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
یکشنبه 89 خرداد 2 ساعت 5:24 عصر
|
|
||
نظرات شما عزیزان نظر
|
نامه ی اعمال ( قسمت اول) در این هنگام صدایی شنیده می شنود: بیا! بیا! خودت «نامه ی عملت» را بخوا ن! خودت مشاهده کن! و «تو» بیشتر در حیرت فرو می روی. این دیگر صدای کیست؟ باز می شنوی: کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیبًا (اسراء/14) «امروز تو خود برای حساب کشیدن از خود بسنده ای» و «تو» جلو می روی تا نامه ی اعمالت را بگیری و بخوانی و «او» نامه ات را به دست چپت داده و «تو» را بخود وامی گذارد و رهایت می کند تا آن رابخوانی. و «تو» اکنون حسابگر «خویشتن» هستی. و «تو» ناامید از همه جا نگاهی به «نامه ی» پر از گناهت می اندازی و می گویی: «این چه کتابی است که ریز و درشت اعمال مرا ضبط کرده است؟!» «ای کاش این نامه را به من نمی دادند و ای کاش (در همین حال شک و تردید از سرنوشت باقی بودم و) نمی دانستم حسابم چیست! ای کاش همان مرگ می بود و بس!» رنج و اندوه سرتاسر وجودت را فراگرفته است سخت به خودت فکر می کنی و از عذابی که در انتظار توست سخت وحشت کرده ای. وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ (رعد/21) «از بدی حساب (روز قیامت) بیم دارند» عرق از سرو رویت فرو می ریزد و اطراف دهانت را احاطه کرده است و لرزش زمین تمام اندامت را می لرزاند و باخود می گویی: عجبا! خیال می کردم گناهانم را می توانم پنهان نگاه دارم و گمان می بردم هیچ حساب و کتابی در کار نیست و انسان ها «بیهوده» آفریده شده اند! در دنیا به گوشم می خواندند: «کسی که به اندازه ی سنگینی یک ذره کار خوبی کرده باشد آن را می بیند و کسی که به اندازه سنگینی یک ذره کار بدی کند آن را می بیند.» و من چنین سخنانی را پوچ و بیهوده می پنداشتم! خدایا! خدایا! مرا ببخش! اما پاسخ می شنوی: أَفَلَمْ تَکُنْ آیاتی تُتْلى عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنْتُمْ قَوْمًا مُجْرِمینَ (جاثیه/31)
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
یکشنبه 89 خرداد 2 ساعت 5:20 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|