دانستنی های قرآنی
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
دوشنبه 90 مهر 11 ساعت 11:16 صبح
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
امام خمینی در چند جا از آثار قلمیاش، درباره شرافت علم تاریخ سخن گفته که نشان میدهد اندیشه وی درباره دانش تاریخ از نظمی منطقی و درونی برخوردار بوده و عاری از هر گونه تناقض است. به این صورت که ایشان هم به شرافت موضوعی و اخلاقی دانش تاریخ قائل بودند و هم به شرافت روشی آن. ادله و براهینی که برای اثبات این مدعا می توانیم برشمریم به شرح زیر است؛ شرافت موضوعی و اخلاقی دانش تاریخ آنانی که قائل به شرافت موضوعی و اخلاقی دانش تاریخ هستند، با پیش فرض سودمندی تاریخ و امکان درس گرفتن از آن، در باب فایده تاریخ سخن گفته اند. به عبارت دیگر سخن گفتن در باره شرافت موضوعی و اخلاقی تاریخ ذیل مبحث فایده مندی و یا عدم فایده مندی تاریخ طرح می شود که در نگاه کلان دو دسته اصلی را تشکیل می دهند؛ دسته نخست اعتقادی به سودمندی تاریخ ندارند و اساسا انسان را در درس گرفتن از آن ناتوان می دانند. اما دسته دوم با اعتقاد به فایده مندی تاریخ، توجه انسان را به آن، در متن زندگی، بسیار سودمند ارزیابی می کنند. الف- براهین دسته نخست(قائلین به ناسودمندی تاریخ) از دلایلی که قائلین به ناسودمندی تاریخ مطرح می کنند، عدم تکرار آن است. به زعم آنان هر حادثه و شرایط تاریخی منحصر به فرد است. شاید تشابهاتی میان حوادث و شرایط تاریخی وجود داشته باشد، اما همه می دانند که تاریخ عینا تکرار پذیر نیست. وجود مشخصه تکرار ناپذیری حوادث تاریخی، اذهان را به این سمت سوق داد که اساسا انسان همواره در شرایط و موقعیتی زیست می کند که به سبب عدم تکرار پذیری، همیشه آن شرایط، خاص و ویژه است. به این معنا که قابل مقایسه و تطبیق با هیچ شرایط تاریخی دیگری نیست. حتی آنان به این حد از ناسودمندی تاریخ بسنده نکرده و اظهار داشته اند که تشابه سازی انسان بین شرایط اکنون و شرایط گذشته، در مواردی باعث ضرر و زیان هم شده است. گاهی این تشابه سازی ها مورخ را به نتیجه گیریهای غیر واقعی سوق داده که حاصلی جز خسران ندارد. هگل می گفت "تمام آنچه از تاریخ می توان آموخت این است که از تاریخ هیچ نمی توان آموخت". ( Hegel, 1975, p. 6 ) همو در جای دیگری می نویسد:"تجربه نشان داده است که ملتها و دولتها هرگز چیزی از تاریخ یاد نمی گیرند." (ibid ) تأکید صاحب نظران فوق بر این است که هر موقعیت تاریخی، "خاص" و "منحصر به فرد" است. فلذا تعمیم و یا برابر سازی و تشابه سازی آن با موقعیت های زمان حال برای برون رفت از مسائلی که انسان اکنون مبتلابه آن می باشد، خطا و بی حاصل است و حتی می تواند انسان را درگیر مسائل تازه تری بکند. مشکل دیگری که برای درس گرفتن از تاریخ و فایده مندی آن مطرح می شود، استناد به یکی دیگر از مشخصات علم تاریخ است که از آن به "گزینشی بودن"[7] یاد می شود. اینان براین اعتقادند که تاریخ انبانی از داده های جورواجور و ضد و نقیض است که هر مراجعه کننده ای، از آن آنچه را می پسندد و با پیش فرض هایش سازگاری دارد، انتخاب می کند و درمقابل، هر آنچه را که با افکار و اندیشه ها و پیش فرض هایش ناسازگار است، به کناری گذاشته و یا اساسا نمی بیند. همه این مراجعه کنندگان به تاریخ هم تصورشان بر این است که به دنبال واقعیت های تاریخی هستند و بر اساس آن واقعیت ها پی گیر شناخت و بهسازی هر چه بهتر جامعه امروزی شان بوده و هستند. بنابراین در این رویکرد، داده های تاریخی حکم ابزاری خنثی در اختیار جریانها، گروهها و مشرب های فکری گونه گون را پیدا می کنند که هر کدام ادعای نشان دادن راه سعادت و خوشبختی را برای انسان دارند. بدترین شیوه برای حصول بینش نسبت به گذشته، آنگونه که بوده، بررسی آن با نگاه ثابت به امروز است. "کنونی اندیشی"[8] همیشه بزرگترین عامل تحریف و کژنمایی گذشته، بزرگترین منشا تفکر برخلاف جهت زمان و بزرگترین دشمن تاریخی اندیشی بوده است. هر تاریخی که به قصد تبلیغات و اشاعه مرام نوشته شده باشد، ناشی از کنونی اندیشی است. به معنای اینکه هدف اش رسیدن به مقاصد امروزی است. مطلب دیگری که قائلین به عدم فایده و سودمندی تاریخ عنوان می کنند مربوط به خصایص ذاتی انسان است. به این معنا که انسان به سبب داشتن ویژگی های ذاتی مانند نسیان و غفلت نمی تواند از تاریخ به مثابه سرگذشت انسان های گذشته درس بگیرد. نسیان، آفت حافظه انسانی است. آنچه مشمول زمان شود آرام آرام از ذهن انسان پاک می شود. وجود آفت نسیان باعث می شود انسان در زیست انسانی خود همواره با فراموشی درگیر باشد. فلذا علت بسیاری از خطا های انسانی به فراموشی بر می گردد. به تعبیر عطاملک جوینی، "...متاسفانه از وقوع نظایر چنین حوادثی، هیچ عبرتی بر آدمی نیست، بلکه آز و طمع هر روز افزونتر شود و این وقایع بی زمان مانع از آن نیست و نصیحت را گوش شنوایی پیدا نمی شود. " (ثروت، 1362، ص140 ) از سوی دیگر انسان با ویژگی های دیگری نیز در ذات خود روبرو است که از آن به عنوان "غفلت" یاد می شود. انسان علیرغم آگاهی به سرگذشت انسان های گذشته باز هم در حیات اجتماعی خود دچار اشتباه و خطا می شود. علت آن چیزی جز وجود عنصر "غفلت" در ذات انسان نیست. به قول مولانا: استن این عالم ای جان غفلت است هوشیاری این جهان را آفت است ( مولوی، 1386، دفتر اول، ص125) اگر انسان خصیصه های "غفلت" و "نسیان" را در وجود خود نداشت، شاید به آسانی می شد ادعا نمود که انسان امروزی بهتر و کامل تر از انسان دیروزی، می توانست با عدم تکرار خطاهای گذشتگان، در ادامه حیات اجتماعی، خویشتن را در شرایط مطلوب تری قرار دهد. اما واقعیت های اجتماعی چیز دیگری را به ما گوشزد می کنند و آن هم این که انسان حافظه تاریخی خود را همواره با "نسیان" و "غفلت" در کنار هم دارد. خیلی از خطاهای گذشتگان به همین سبب در زندگی انسانی دوباره تکرار می شود. تا آنجا که شاید نتوان با قاطعیت ادعا کرد که زندگی انسان امروزی بهتر و سالم تر از انسان دیروزی است. معتقدین به عدم سودمندی تاریخ با طرح مباحث یاد شده اساسا درس گرفتن انسان را از آن ممتنع می دانند. ب- براهین دسته دوم( قائلین به سودمندی تاریخ ) اما دسته دیگری از اهل نظر دیدگاه متفاوتی را در این باره بیان می کنند. اعتقاد آنها بر این است که تاریخ علمی سودمند است که انسان با درس گرفتن از آن می تواند خوشبختی دنیوی و سعادت اخروی را برای خود رقم بزند. از این رو خیلی از نویسندگان دوره سنت در مبحث فایده تاریخ به مقوله "عبرت" تاکید فراوان دارند. در نگاه آنان عبرت گرفتن از تاریخ هم دارای فواید دنیوی و اخروی است؛ "بدان که تاریخ علمی است مشتمل بر شناختن حالات گذشتگان این جهان که چون اهل بصیرت به نظر اعتبار بر مصداق (فاعتبروا یا اولی الابصار) بدانند که احوال مردم حال را مآل کار بر همان منوال خواهد بود و غرض از آن مجرد قصه خوانی و خوش آمد طبع و هوای نفسانی نباشد. و غرض کلی و مقصود اصلی بر آن باشد که از داشتن آن فایده دین و دنیا به حاصل آرد که اگر مقصود از آن فایده دارین نبودی خدای تعالی عز شانه – در کلام مجید ذکر انبیا و اولیا که پادشاهان دین و دنیااند- نکردی و احوال کفره و فجره و فسقه را- که خسرالدنیا والآخره اند- هم به استقصا یاد نفرمودی". ( ظهیرالدین مرعشی، 1345، صص8-5 ) روزبهان خنجی هم می نویسد: "...{علم تاریخ} علم به وقایع امم سالفه و حوادث ماضیه که عبارت از علم تاریخ و قصص است از جمله علومی باشد که در تذکیر امت ضروری است." ( خنجی، 1382، ص78 ) در اکثر منابع تاریخی فایده تاریخ بدین شکل و سیاق و مبتنی بر رویکرد قرآن کریم که عبرت گیری از آن را مورد تأکید قرار داده، آمده است. بهر حال مبحث فایده تاریخ در دوره سنت مورد توجه خاص بویژه از سوی ادیان آسمانی و آئین های بشری قرار گرفته است. در دوره مدرن فایده تاریخ بیشتر به عنوان مقوله هویت بخش مورد توجه قرار گرفته است. با شکل گیری جریان های فکری مانند ناسیونالیسم، قوم گرایی و... تسخیر تاریخ برای اخذ هویت ملی و قومی، دوباره اذهان را به صورت جدی متوجه این رشته علمی نمود. بویژه با ظهور کشورهای جدیدالولاده، تاریخ به عنوان مهم ترین ابزار هویت سازانه مورد توجه آنان قرار گرفت. در جهان معاصر با ظهور اندیشه های جدیدی مانند جهانی سازی و... حفظ هویت های قومی، محلی و منطقه ای دغدغه اصلی کسانی شد که به گونه ای خود را در معرض اندیشه ها و فرهنگ های مسلط جهانی احساس می کردند. شعار بازگشت به خویشتن برای حفظ خود در مقابل هجمه دیگران بیش از پیش از زبان اندیشمندان و ایدئولوگها به گوش می رسید. در همه این اوضاع و احوال، تاریخ به عنوان نمایشگر شناسنامه هویتی هر قوم و ملتی عزیز شمرده می شد. بنابراین فایده گرایان در دوره مدرن بر توجه به تاریخ به سبب ویژگی هویت بخشی آن تاکید زیادی نمودند. دیدگاه امام در باره فایده تاریخ، هماهنگ با دسته دوم یعنی قائلین به سودمندی تاریخ است. اعتنای ایشان به تاریخ از حیث موضوعی و اخلاقی، از آن جهت است که تاریخ را عرصه تجلی و ظهور انبیاء، اولیاء و مردان بزرگی میداند که مطالعه و تأمل در سرگذشت آنان، انسان را به سمت تعالی و شناخت هر چه بیشتر خدا و انسان سوق میدهد. بهزعم ایشان تاریخ از آن حیث که همواره برای انسان عبرتگیری از گذشته را به دنبال دارد و نیک و بد احوال پیشینیان را به یاد میآورد، شریف است. بنابراین تاریخ از آن نظر که عرصه عبرت و تذکر است، شریف است؛ «ذکر احوال رجال بزرگ و اولیاء و انبیاء که در قرآن کریم و احادیث شریف وارد شده، برای تاریخگویی نیست، بلکه برای تکمیل بشر است که از حالات بزرگان عالم عبرت گیرند و خود را به صفات کریمه آنان و اخلاق فاضله ایشان متّصف کنند.» ( امام خمینی، شرح حدیث "جنود عقل و جهل"، 1377، ص 348 ) امام معتقد است که اگر به تاریخ با نظر عبرت و تذکر بنگریم، منبع معرفت و حکمت برای تحصیل «علم به الله» و «علم به معاد» خواهد بود. در این صورت تاریخ جزو اقسام ثلاثه علوم شریفی میشود که مورد اشاره پیامبر (ص) قرار گرفته است؛ "فرمود پیغمبر: همانا علم منحصر به سه چیز است؛ آیهی محکمه، یا فریضهی عادله، یا سنت قائمه». ( امام خمینی، شرح چهل حدیث، 1371، ص385 ) ایشان در توضیح این حدیث نبوی مینویسد: " بدان که «آیهی محکمه» عبارت است از علوم عقلیه و عقاید حقه و معارف الهیه. و «فریضهی عادله» عبارت است از علم اخلاق و تصفیهی قلوب. و «سنت قائمه» عبارت است از علم ظاهر و علوم آداب قالبیه." ( همانجا، ص 391 ) و ادامه میدهند: "بدان که بسیاری از علوم است که بر تقدیری داخل یکی از اقسام ثلاثه است که رسول اکرم(ص) ذکر فرمودند، مثل علم طب و تشریح و نجوم و هیئت و امثال آن، در صورتی که نظر آیت و علامت به سوی آنها داشته باشیم. و علم تاریخ و امثال آن در صورتی که با نظر عبرت به آنها مراجعه کنیم. پس، آنها داخل شوند در «آیهی محکمه» که بهواسطه آنها علم به الله یا علم به معاد حاصل یا تقویت شود. و گاه شود که تحصیل آنها داخل در « فریضهی عادله» و گاه داخل در «سنت قائمه» شود." ( همانجا، ص396 ) بنابراین میتوان گفت دانش تاریخ چون عرصه عبرت، تذکر و شناخت سرگذشت نیکان است، از جایگاه متعالی در ذهن و اندیشه امام برخوردار است. به عبارت دیگر، مفهوم تاریخ در اندیشه امام خمینی اغلب از بار معنایی مثبتی برخوردار است. به زعم ایشان علم تاریخ بیش از آنکه عرصه تاخت و تاز شخصیتها و حوادث منفی باشد، میدان و جولانگاه خوبان و نیکان است. بر این اساس، امام ساحتی قدسی برای تاریخ قائل است. ساحتی که حقایق و واقعیتها در آن عریان میشود. ساحتی که در آن حق به حقدار میرسد و حقانیت مظلومان و ستمدیدگان در مقابل ظلم ستمگران و ظالمان به اثبات میرسد. جایی که سره از ناسره تمیز داده میشود. از این نظر، امام تاریخ را میدان رسوایی بدان میداند و دادگاهی بیرحم که ناگزیر، روزی برای ستمگران تشکیل میشود. ( برای نمونه بنگرید: صحیفه امام، ج1، ص 289،ج4، ص 24و ج7، ص 495و ج3، ص 354 )
2/1/3- شرافت روشی دانش تاریخ امام در توجه به شرافت موضوعی و اخلافی دانش تاریخ، هماهنگ با اندیشمندان مسلمان در تمدن اسلامی عمل کرده است. اما نکته برتری ایشان، تعمیم این شرافت به حوزه روش است. یعنی علاوه بر شرافت موضوعی واخلاقی، به شرافت روشی دانش تاریخ در دو سطح توجه نمودهاند؛ سطح نخست این است که ایشان مدار دانش تاریخ را بر قوه عقل استوار دانستهاند. به این معنا که مهمترین قوهی انسانی که در دانش تاریخ درگیر میشود، قوه عقل و استنتاج است. این برخلاف نظر غالب اندیشمندان مسلمان است که دانش تاریخ را به قوهی نقل و سماع پیوند میزنند که برای نمونه – پیشتر- از ابنفندق یاد شد. بر این اساس امام میزان و معیار اصلی سنجش و ارزیابی دادههای تاریخی را عقل انسانی میداند و معتقد است که اگر «روایاتی در کتابها باشد که با عقل انسان نسازد، باید همان روایات را کنار گذاشت». ( امام خمینی، کشف الاسرار، بی تا، ص317 ) تاریخ نقلی و روایی از نظر ایشان فاقد ارزش و اعتبار است و انسان به واسطه آن نمیتواند به سمت شناخت خود و خدایش پیش برود؛ «...[مورخ واقعی آن است که] از تاریخ بزرگان دین و ائمه معصومین اکتفا به سال و روز وفات و تولد و مقدار عمر شریف و امثال این امور که چندان فایده بزرگی ندارد، نکند. بلکه عمده سیر او در سیر و سلوک ایمانی و عرفانی آنها باشد که معاملات آنها در عبودیت چه بوده و در سیر الیالله چه مشیی داشتهاند و مقامات عرفانی آنها که از کلمات معجز آیات آنها بدست میآید چه اندازه بوده؟ ( امام خمینی، آداب الصلوه، 1370، ص147 ) »امام در مقام آسیبشناسی مطالعات اسلامی در خصوص انبیاء و ائمه معصومین (ع)، همین موضوع را مورد تأکید قرار داده و بر این اعتقاد پای میفشارد که آنچه در مطالعه حیات ایشان حائز اهمیت است، تأمل در چرایی و فلسفه عمل و اندیشه و ماهیت و مبانی بعثت و رسالت آنان است؛«... و از تاریخ حیات آنها[انبیاء و ائمه هدی (ع)] به قشر و صورت اکتفا کردیم و از آنچه غایت بعثت انبیاء علیهم السلام است به کلی صرف نظر کردهایم.» ( همانجا ) در سطح دوم، دشواری اجتهاد تاریخی در مقابل اجتهاد فقهی- حدیثی است که تلویحاً مورد اشاره امام قرار گرفته است. توضیح اینکه در اجتهاد فقهی- حدیثی روال به شناسایی راویان و روایت بر اساس منابع رجالی و حدیثی است و اگر خدشهای بر عدالت و وثاقت راویان وارد شود، روایات آنان نیز مجروح و از اعتبار ساقط میشود. در مقابل اگر منابع روایی، عدالت و وثاقت راویان را به معنای عام کلمه مورد تأیید قرار داد؛ روایت، ثقه ارزیابی شده و از وزن و اعتبار بالائی برخوردار میشود. به نظر امام بر اساس چنین رویهای حصول اجتهاد فقهی- حدیثی نسبت به اجتهاد تاریخی که در آن قضاوتها و استنتاجات مبتنی بر گزارشهای راویانی است که نمیتوان بر عدالت و وثاقت آنان شهادت داد، آسانتر است. از سوی دیگر حذف راویان تاریخی هم غیرممکن است، زیرا بخش زیادی از دادههای تاریخی از طریق همین راویان بدست آمده است. بنابراین قضاوت در این عرصه که در آن صحیح و سقیم و سره و ناسره کاملاً در هم فرو رفته و مورخ با مجموعهای از گزارشهای ثقه و ناثقه- به طور همزمان- درگیر است و امکان حذف و کنار گذاشتن روایات راویان ضعیف را ندارد و بایستی بر اساس گزارشهای راویان ثقه و غیرثقه به اجتهاد تاریخی دست یازد، امری بس دشوار و صعب است که ضرورت ورود عقل و تحلیلها و تأملات عقلانی را در آن بیش از هر حوزهی علمی دیگری ایجاب میکند. حضرت امام در همین زمینه - تفاوت اخبار تاریخی و اخبار حدیثی- مینویسند: «...میان اخبار بیشتر تواریخ و اخبار کتب احادیث این فرق روشن هست که در تاریخ وثوق و اطمینان نیست زیرا از احوال اشخاصی که نقل شده و وسیلههایی که خبر به ما رسیده درست اطلاعی نداریم. لکن در اخبار ما اینطور نیست. علما و محدثین ما هر حدیثی را که میآورند میتوانند از روی کتابهای رجال ثابت کنند که این خبر مورد وثوق است یا صحیح است[و] یا مورد اطمینان نیست و نباید به آن عمل کرد. الآن ما کتابهای هزار سال پیش از این را مانند کتاب کافی که از بزرگترین کتابهای حدیث است بوسیله اشخاص مورد اطمینان و وثوق بطور مسلسل نقل می کنیم و احوال رجال خود کافی نیز معلوم و مضبوط است. پس اگر تاریخ را هم کسی نپذیرد برای آنکه از ناقلین اخبار آن بیاطلاع است، حق ندارد اخبار کتابهای حدیث را نپذیرد.» (امام خمینی، کشف الاسرار، ص307 ) از فقره بالا چنین میتوان برداشت کرد که به زعم امام تکلیف روایات حدیثی روشنتر از روایات تاریخی است. زیرا زنجیره راویان حدیث در منابع حدیثی قابل ردیابی است و میتوان بر اساس جستجو در احوال و کیفیت راویان درباره روایات حدیثی، قضاوتهای دقیقی ارائه داد. در مقابل، این وضعیت درباره اخبار تاریخی که اولاً برخی از راویان آن معلوم نیست و در ثانی بر فرض هم که معلوم باشد، قابل حذف نیست، استنباط او استنتاج تاریخی را برای محققان تاریخ دشوار میسازد. محقق تاریخی، فرض بر اینکه به این جمعبندی برسد که شرف الدین علی یزدی در تاریخ تیموریان و یا آصف الحکما در تاریخ بعد از صفویه تا دوره فتحعلیشاه قاجار، راویان ثقهای نیستند، امکان حذف و یا نادیده گرفتن ایشان وجود ندارد. زیرا وضعیت درباره اغلب مورخان و راویان تاریخی به همین شکل است. امام هم به این موضوع درباره اخبار تاریخی اذعان دارد؛ « اگر بنا باشد با نقل یک خبر نادرست مردم دست از تمام اخبار اشخاص بردارند باید نظام زندگی را بهم زنند زیرا هیچ کس از خطا و اشتباه خالی نیست و ناچار در میان خبرهای او یک چیز نادرست پیدا میشود. پس باید مردم از پذیرفتن اخبار به کلی خودداری کنند. با آنکه همه میدانیم نظام جهان و زندگی به پذیرفتن اخبار برپاست.» ( همان، ص328 ) با توجه به آنچه گفته آمد، میتوان نتیجه گرفت که رویکرد امام به دانش تاریخ از حیث روشی نیز استعلاجویانه است و به هیچوجه سخن از علم سماعی، آسانفهم، لذیذ و یا تعابیری از این دست درباره دانش تاریخ درادبیات امام وجود ندارد و در مقابل بر عقل گرایی، تاملات عمیق در نتایج و پیامدهای رخدادها و غور در ماهیت و غایت رویدادها و عبرت گیری از آن ها، تاکید می کند.. به عنوان موخره ای برای نوشتار حاضر چند نکته مستقل دیگر در باره نگاه تاریخی امام ذکر می شود؛ الف- یکی از مباحثی که در حوزه معرفت شناسی تاریخی مطرح است، دخالت حیث التفاتی مورخان در گزارش رویداد های تاریخی است. تعبیر حیث التفاتی که از آن ماکس وبر است، ناظر به مولفه هایی مانند زمان، مکان، ساخت قدرت و ارزش های مورخان است که زاویه دید آنان را در گزارش تاریخ شکل می دهد. به عبارت دیگر دخالت حیث التفاتی مورخان، اجازه نگاه بی طرفانه به حوادث را از مورخان سلب می کند. زیرا هیچ مورخی در نقطه مختصات صفر و خلا نمی ایستد تا به گزارش حوادث بپردازد. بلکه همواره از منظری به منظره تاریخ می نگرد که همان حیث التفاتی اوست. حضرت امام در چند مورد این مسئله مهم معرفت شناختی را در حوزه تاریخ مورد توجه و تأکید قرار داده و نسبت به تاریخ سازی کانون های قدرت و قلب حقایق تاریخی هشدار داده اند؛ "اکثر مورخین، تاریخ را آنگونه که مایلند و یا بدان گونه که دستور گرفته اند، می نویسند، نه آنگونه که اتفاق افتاده است. از اول می دانند که کتاب شان بناست به چه نتیجه ای برسد و در آخر به همان نتیجه هم می رسند." ( صحیفه امام، ج21، ص239 ) در جای دیگری همین موضوع را به بیان دیگری مورد تاکید قرار می دهند؛ "امروز کتاب ها و رساله های فراوانی چاپ و یا در دست چاپ است که عامدا یا اشتباها برای دروغ پردازی و تاریخ سازی بنا شده است." ( همان، ج17، ص343 ) ب- در ذیل مبحث فایده تاریخ، یکی از موضوعاتی که روی آن تاکید می شود، ویژگی هویت بخشی این دانش و حوزه معرفتی است که پیشتر بدان اشاره شد. اینکه برای هر انسانی، گذشته تاریخی اش که تشکیل دهنده هویت فردی و جمعی اوست، بسیار حائز اهمیت است. بنابراین دانش تاریخ عرصه ای است که انسان در آن رگ و ریشه و اصالت اش را جستجو می کند تا بوسیله آن، "خود" را تعریف کند و به آن ببالد. حضرت امام از نقطه نظر هویتی توجه خاصی به دانش تاریخ دارد و توصیه می کند که باید به تاریخ مراجعه و در آن تامل نمود تا به خودشناسی رسید؛ "ما تا تمام حیثیت خودمان را نفهمیم، نفهمیم که چی بودیم، ما در تاریخ چه بوده و چه هستیم، چه داریم، تا این ها را نفهمیم، استقلال نمی توانیم پیدا بکنیم. تا فکر شما مستقل نباشد، کشور شما مستقل نمی شود. بروید دنبال اینکه فکرتان را مستقل کنید." ( همان، ج10، ص 76 ) اما دقیقه ای که اینجا وجود دارد، این است که در میان شاخص های هویتی، مهم ترین شاخصه برای امام "اسلام" است و در مرتبت دوم "ایران". به عبارت دیگر در نظر ایشان هویت اسلامی و دینی نسبت به هویت ایرانی و ملی اصالت و اعتبار بیشتری دارد. از این روست که یکی از اعتراض های شدید و مکرر ایشان به رژیم پهلوی، تغییر تاریخ هجری به تاریخ شاهنشاهی است؛"...تاریخ اسلام را عوض کرد به تاریخ گبرها و خدا می داند که این خیانت که این به اسلام کرد و این اهانت که به پیغمبر اکرم(ص) کرد، این خیلی جنایتش بالاتر از این کشتارهایی است که کرده است. کشتارها ( را ) موازنه اگر بکنیم با این یک کاری که تغییر تاریخ رسمی اسلام را، نشانه توحید را، نشانه انسانیت را، این تبدیل کرد به این چیزهای آتش پرست به تاریخ آتش پرست، گبرها؛ از همه خیانت هایی که به ما کرده است، این بالاتر است. این حیثیت اسلام را می خواست از بین ببرد، این علامت اسلام را می خواست از بین ببرد. نفت های ما را فرستاد و برده و داده است به آنها، این ها امور مادی است، البته خیانت است. خیانت به یک ملتی است که ذخایر را به اجانب بدهد، لکن قضیه تغییر تاریخ یک اهانت به حیثیت اسلام است. و این آدم این کار را کرد." ( همان، ج4، ص 163 ) در همین راستا، امام چندان نگاه مثبتی به تاریخ سیاسی و سلاطین گذشته ایران ندارد و به تبع آن، گذشته سیاسی ملی را چندان مایه مباهات نمی داند[9]؛ "... یک ملتی که در طول تاریخ زیر سلطه سلاطین جور بوده، در طول تاریخ،2500 سال زیر سلطه سلاطینی بوده است که همه اش جور بوده، حتی آن عادل هایشان هم خبیث بودند، حتی آن انوشیروان عادلش هم از خبیث ها بوده، حتی آن شاه عباس جنت مکانش هم از اشخاص ناباب بوده، پسر خودش را کور کرده، در طول تاریخ، این ملت زیر سلطه و چکمه این سلاطین خبیث بوده". (همان، ج4، ص 239 )
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
یکشنبه 90 مهر 10 ساعت 4:15 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
طرح مسئله 1- قرآن کریم و تاریخ بدیهی است که قرآن کتاب تاریخی نیست و با هدف تبیین و تشریح حوادث تاریخی نازل نشده است. قرآن، کتاب سعادت و رستگاری است که در قالب وحی بر پیامبر(ص) فرود آمد. با این فرض، تأمل در این متن مقدس، هر خوانندهای را ناخودآگاه به این موضوع سوق می دهد که در قران کریم توجه خاصی به تاریخ وجود دارد، هم از حیث کمی و هم از حیث کیفی. به عنوان مؤیدی برای مبحث اصلی این مقال، مؤلفههای بنیادی نگاه قرآنی به تاریخ را بطور اختصار مورد توجه قرار میدهیم.
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
یکشنبه 90 مهر 10 ساعت 4:14 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
دهه ی مبارک و میمون کرامت و تولد حضرت معصومه (س) و برادر گرامیشان ، اسوه ی بخشش را بر تمامی مسلمین جهان تبریک عرض می نماییم. دهه کرامت، دهه اول ماه ذیالعقده است و آغازش با ولادت حضرت معصومه (علیهااالسلام) و پایانش با ولادت حضرت ابوالحسن علی بن موسیالرضا(علیه السلام) میباشد. این دهه یادآور بسیاری از مطالب عالی و مفاهیم بلند و سازنده و ارزشمند است. دهه کرامت یادآور لطیفترین علائق و مهر و وفاهای کمنظیر یک خواهر نسبت به مقام شامخ و معنوی برادر است. مهر و وفایی که خواهر مهربان و دلداده را به هجرت وادار نموده و غربت و بیماری و مرگ در فصل جوانی را برای او آسان کرده است. مهربانی که جز در مورد امام حسین و حضرت زینب (علیهماالسلام) سابقه ندارد. دهه کرامت تداعی کننده عزم و قاطعیت و اراده آهنین زنان بزرگ و بانوان والامقام و گرانقدر جهان میباشد. تمام مفاهیم سازندهای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی میشوند چرا که حرم حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و ... است.
دهه کرامت یادآور تحول آفرینی بانوان آسمانی است و این که میتوانند رهبری دلهای صدها میلیون مسلمان را در طی اعصار عهدهدار بشوند. دهه کرامت یادآور زهرا و زینب (سلامالله علیهماالسلام) است. تمام مفاهیم سازندهای که ما در فرهنگ اسلامی داریم در این دهه تداعی میشوند چرا که حرم حضرت معصومه و امام رضا (علیهماالسلام) کانون دعا و قرآن و نیایش و ... است. دهه کرامت یادآور تمام خوبیهاست. و یادآور جمال انسانی است. ذکر حکایتی در جهت شفا یافتن: جریان خانمی است که از یکی از شهرهای جنوبی آمده بودند به قم و مربوط به حدود 70 سال قبل است. این خانم باردار بوده بعد از مدتی حس میکند که جنین حرکت ندارد. طبیب تشخیص میدهد که بچه در شکم مادر مرده است و نیاز به جراحی دارد. که در آن زمان جراحی اینقدر آسان نبوده و سختیهای بسیار داشته است. آن زن و خانوادهاش خیلی ناراحت شدند و نمیتوانستند به جراحی تن بدهند. لذا زن و شوهر به عزم زیارت حضرت امام رضا (علیهالسلام) و توسل به ایشان از شهرشان خارج میشوند. نتیجه که حضرت معصومه(علیهاالسلام) در انحصار گروه و افراد خاصی نیست هر کس، در هر جایی مشکلی داشته باشد به اذن خدا حل آن مشکلات در توان ایشان است. و سرمایهای برای مسلمین و شیعیان هستند.
در مسیر به قم میرسند و به زیارت حضرت معصومه (علیهاالسلام) میروند. زن میگوید به محض این که وارد صحن شدم حس کردم جنین در شکم حرکت کرد. بسیار خوشحال میشوند و نامه مینویسند به فامیل که ما به مشهد نرفته به برکت قبر منور حضرت معصومه(علیهاالسلام) بچه حرکت کرد. در جنبه مالی: این مسئله برای خیلیها پیش آمد کرده است و به برکت حضرت مشکلشان حل شده است. خود من در اوائلی که به قم آمده بودم در فصل سرما و فقر بود. عصر پنجشنبهای از مدرسه با دلتنگی بیرون آمدم. در اطراف حرم میچرخیدم. به نزدیکی در مسجد اعظم رسیدم. دم غروب بود و هوا به شدت سرد. جمعیت زیادی در آنجا نبود. در همان بین مردی جلو آمد و پس از سلام و علیک وجهی به من داد و رفت. و آن فرد را هم نشناختم. و این عنایتی بود که حضرت فاطمه معصومه (علیهاالسلام) به من کرد. در جنبه علمی و فرهنگی: جریان ملاصدرا، فیلسوف نامدار است. که حدود چهار سال در نزدیک قم زندگی میکردند و وقتی سوالات علمی برایش پیش میآمد به قم میآمد و متوسل به حضرت معصومه(علیهاالسلام) میشد و حل مشکل علمی و فلسفی خود را طلب میکرد و مشکل علمیاش حل میشد و میرفت . نتیجه که حضرت معصومه(علیهاالسلام) در انحصار گروه و افراد خاصی نیست هر کس، در هر جایی مشکلی داشته باشد به اذن خدا حل آن مشکلات در توان ایشان است. و سرمایهای برای مسلمین و شیعیان هستند.
3- چه ویژگی سبب شده که حضرت معصومه (علیهاالسلام) کانون نشر معارف اهلبیت از قم شوند؟ برای پاسخ به این سوال باید چند مطلب کنار هم قرار بگیرد. 1- ذاتاً تربت و سرزمین قم، سرزمینی مقدس است. حتی بعضی از روایات است که از شب معراج هم به قم اشاراتی شده است. شهر قم، شهری است که فرقههای باطل کمتر از جاهای دیگر در آن به وجود آمده است. امام صادق (علیهالسلام) درباره شهر قم میفرماید: تربة مقدسه و اهلها منّا و نحن منهم؛ سرزمینی مقدس است و اهل و ساکنان آن از ما (اهلبیت) هستند و ما هم از آنها هستیم. (علامه مجلسی در بحارالانوار نقل کرده است.) 2- اهل قم همیشه مورد ستایش بودند. چرا که از آغاز کار پیوند ولایی و ناگستنی با خاندان پیغمبر داشتند و به این خاندان بسیار علاقه داشتند. از فرازی از زیارتشان میشود استفاده کرد که: "فانّ لک عندالله شائاً من الشان." که برای این جمله معنی که به نظرم میرسد را بیان میکنم که یعنی: برای تو شانی از شوون ولایت الله است. رتبهای از ولایت خدا. یعنی تو کارهای خدایی میکنی. تو به اذن خدای تبارک و تعالی خرق عادت میکنی. 3- بالاتر از دو مطلب فوق این مسئله، از عظمت و جلالت و نورانیت و معنویت شخص حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) است. که از یک سو دختر حضرت موسی بن جعفر(علیهماالسلام) و از سویی دیگر خواهر امام رضا (علیهالسلام) و از یک سو عمه امامان بعدی خصوصاً امام جواد علیهالسلام است. مقامات معنوی ایشان خیلی بالاست. از فرازی از زیارتشان میشود استفاده کرد که: "فانّ لک عندالله شائاً من الشان." که برای این جمله معنی که به نظرم میرسد را بیان میکنم که یعنی: برای تو شانی از شوون ولایت الله است. رتبهای از ولایت خدا. یعنی تو کارهای خدایی میکنی. تو به اذن خدای تبارک و تعالی خرق عادت میکنی. امام صادق(علیه السلام) خبر میدهند که از ما یک بانویی در قم دفن میشوند و این حرف را قبل از ولادت حضرت فرمودند. و قداست باطنی حضرت معصومه(علیهاالسلام) که باعث افتخار شیعیان جهان است.
4- دامنه شفاعت حضرت معصومه(علیهاالسلام) خیلی وسیع است آیا ممکن است این شفاعت با همان شفاعت جهانی که از قم سرایت پیدا میکند ارتباطی داشته باشد؟ عالم، جهان علل و اسباب است. و اینگونه نیست که بیجهت کسی به مقام شفاعت برسد. راه هدایت، از قم گسترده میشود. از قم علم و دانش و کمالات معنوی به تمام سرزمینها ریزش میکند. سیطره نفوذ علم و فرهنگ قم به اماکن مختلف رسیده و سبب شفاعت میشوند. کسانی که به حضرت معصومه(علیهاالسلام) رو آوردهاند چه اشکالی دارد که اگر کسی از آنان در روز قیامت مشکلی داشت مورد شفاعت قرار بگیرد. نفوذ هدایت حضرت به جهان میطلبد که آنها از شفاعت گسترده ایشان هم بهره ببرند. امید که از هدایتهای ایشان بهره کامل ببریم تا به شفاعت ایشان نائل آئیم.
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
شنبه 90 مهر 9 ساعت 8:24 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
زندگینامه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مقدمه: امام علی بن موسیالرضا (علیه السلام) هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام میباشند. ایشان در سن 35 سالگی عهدهدار مسئولیت امامت و رهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختیها و رنج بسیاری را بر امام رواداشتند و سر انجام مأمون عباسی ایشان را در سن 55 سالگی به شهادت رساند. در این نوشته به طور خلاصه، بعضی از ابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی مینماییم. نام، لقب و کنیه امام: نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" میباشد. امام محمد تقی (علیه السلام) امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل میفرمایند: "خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بودهاند و ایشان را برای امامت پسندیدهاند و همینطور (به خاطر خلق و خوی نیکوی امام) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بودند." یکی از القاب مشهور حضرت "عالم آل محمد" است. این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان میباشد. جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش، بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی بر این سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش "جنبه علمی امام" آمده است. این توانایی و برتری امام، در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان میباشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات، کاملاً این مطلب روشن میگردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمیتواند سرچشمه گرفته باشد. پدر و مادر امام: پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادر گرامیشان "نجمه" نام داشت. تولد امام: حضرت رضا (علیه السلام) در یازدهم ذیقعدة الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که: "هنگامیکه به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمیکردم و وقتی به خواب میرفتم، صدای تسبیح و تمجید حق تعالی و ذکر "لاالهالاالله" را از شکم خود میشنیدم، اما چون بیدار میشدم دیگر صدایی بگوش نمیرسید. هنگامیکه وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان میداد؛ گویی چیزی میگفت."(2) نظیر این واقعه، هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است، از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد، در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.(3) زندگی امام در مدینه: حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی میپرداختند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست میداشتند و به ایشان همچون پدری مهربان مینگریستند. تا قبل از این سفر، با اینکه امام بیشتر سالهای عمرش را در مدینه گذرانده بود، اما در سراسر مملکت اسلامی پیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند. امام در گفتگویی که با مأمون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه میفرمایند: "همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگر از کوچههای شهر مدینه عبور میکردم، عزیرتر از من کسی نبود. مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من میآوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او را برآورده سازم مگر اینکه این کار را انجام میدادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مىنگریستند." امامت حضرت رضا (علیه السلام): امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله و علیه و اله) اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونهای از آنها اشاره مینماییم. یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام) میگوید: «ما شصت نفر بودیم که موسی بنجعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود: "آیا میدانید من کیستم؟" گفتم: "تو آقا و بزرگ ما هستی." فرمود: "نام و لقب من را بگویید." گفتم: "شما موسی بن جعفر بن محمد هستید." فرمود: "این که با من است کیست؟" گفتم: "علی بن موسی بن جعفر." فرمود: "پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من میباشد."»(4) در حدیث مشهوری نیز که جابر از قول نبى اکرم نقل میکند امام رضا (علیه السلام) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شدهاند. امام صادق (علیه السلام) نیز مکرر به امام کاظم میفرمودند که "عالم آل محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو میباشد." اوضاع سیاسی: مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که میتوان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد: ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.
1- پنج سال بعد از آن که مقارن با خلافت امین بود. 2- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود. مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبتهای اسفبار برای علویان (سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوششهای فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام) میشد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین در فساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت، از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو میتوانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم. اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و او را به قتل برساند و لباس قدرت را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف و اکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید و فضل بن سهل را که مردی بسیار سیاستمدار بود، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید میکرد علویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دو دستگی در خلافت، هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار عَلم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش میکردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر میخواستند و این، بر اثر ستمها و نارواییها و انواع شکنجههای دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. از این رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایههای قدرت خود، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعهای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد و خود از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند، زیرا حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست، یا امام میپذیرد و یا نمیپذیرد و در هر دو حال برای خود او و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر، بنابر شرطی که مأمون قرار میداد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروهها و فرقههای مسلمانان تضمین میکرد. بدیهی است برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت مینگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام میپذیرفتند. از طرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تایید امام میدانستند لذا قیامهایی که بر ضد حکومت میشد جاذبه و مشروعیت خود را از دست میداد. او میاندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکند که در اینصورت بازهم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میگردد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت دلیل و توجیه خود را از دست میداد و با استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمیشد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند. همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد. سفر به سوی خراسان: مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه، خدمت حضرت رضا (علیه السلام) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد، بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه، جبل، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعهنشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال میداد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر میشد. لذا امام را از مسیر بصره، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیز پیوسته حضرت را زیر نظر داشتند و اعمال امام را به او گزارش میدادند. حدیث سلسلة الذهب: در طول سفر امام به مرو، هر کجا توقف میفرمودند، برکات زیادی شامل حال مردم آن منطقه میشد. از جمله هنگامیکه امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند، همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی، به همراه گروههای بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته و عرضه داشتند: "ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند میدهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان، پیامبر خدا، برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد." امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق میگریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند، بر مرکب امام بوسه میزدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم میخواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: "کلمه لاالهالاالله حصار من است پس هر کس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسی که داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود." سپس امام فرمودند: "اما این شروطی دارد و من، خود، از جمله آن شروط هستم." این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لاالهالاالله که مقوم اصل توحید در دین میباشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت و پذیرش گفتار و رفتار امام میباشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت میدانند.
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
شنبه 90 مهر 9 ساعت 8:15 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
ولادت حضرت معصومه س حضرت معصومه (س) در خاندانی که سرچشمه علم و تقوا و فضایل اخلاقی بود، پرورش یافت
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
چهارشنبه 90 مهر 6 ساعت 3:58 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
زندگی نامه سردار شهید حاج حسین خرازیفعالیتهای سیاسی – مذهبی حسین در زمان فراگیری دانش کلاسیک، لحظهای از آموزش مسائل دینی غافل نبود. به تدریج نسبت به امور سیاسی آشنایی بیشتری پیدا کرد و در شرایط فساد و خفقان دوران طاغوت گرایش زیادی به مطالعه جزوهها و کتب اسلامی نشان داد. در سال 1355 پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی اعزام شد. در مشهد ضمن گذراندن دوران سربازی، فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی مبادرت ورزید. طولی نکشید که او را به همراه عدهای دیگر بالاجبار به عملیات سرکوبگرانه ظفار (عمان) فرستادند. حسین از این کار فوق العاده ناراحت بود و با آگاهی و شعور بالای خود، نماز را در آن سفر تمام میخواند. وقتی دوستانش علت را سئوال کردند در جواب گفت: «این سفر، سفر معصیت است و باید نماز را کامل خواند.» در سال 1357 به دنبال صدور فرمان حضرت امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان ها و سربازخانهها، او و برادرش هر دو از خدمت سربازی فرار کردند و به خیل عظیم امت اسلامی پیوستند. آنها در این مدت، دائماً در تکاپوی کار انقلاب و تشکل انقلابیون محل بودند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی شهید حاج حسین خرازی از همان آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت در کمیته انقلاب اسلامی، مبارزه با ضد انقلاب داخلی و جنگهای کردستان بود و لحظهای آرام نداشت. به خاطر روحیه نظامی و استعدادی که در این زمینه داشت، مسؤولیتهایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت ضدانقلابیون در گنبد، مإموریتی به آن خطه داشت. دشمن که هر روز در فکر ایجاد توطئهای علیه انقلاب اسلامی بود، غائله کردستان را آفرید و شهید حاج حسین خرازی در اوج درگیریها، زمانی که به کردستان رفت، بعد از رشادتهایی که در زمینه آزاد کردن شهر سنندج (همراه با شهید علی رضاییان فرمانده قرارگاه تاکتیکی حمزه) از خود نشان داد، در سمت فرماندهی گردان ضربت که قوی ترین گردان آن زمان محسوب میشد، وارد عمل گردید و در آزادسازی شهرهای دیگر کردستان از قبیل دیواندره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری را ایفا نمود و با تدابیر نظامی، بیشترین ضربات را به ضدانقلاب وارد آورد. شهید و دفاع مقدس شهید خرازی با شروع جنگ تحمیلی بنا به تقاضای همرزمان خود، پس از یکسال خدمت صادقانه در کردستان راهی خطه جنوب شد و به سمت فرمانده اولین خط دفاعی که مقابل عراقیها در جاده آبادان-اهواز در منطقه دار خوین تشکیل شده بود (و بعداً در میان رزمندگان اسلام، به «خط شیر» معروف شد) منصوب گشت. خطی که نه ماه در برابر مزدوران عراقی دفاع جانانهای را انجام داد و دلاورانی قدرتمند را تربیت کرد. این در حالی بود که رزمندگان از نظر تجهیزات جنگی و امکانات تدارکاتی شدیداً در مضیقه بودند، اما اخلاص و روح ایمان بچههای رزمنده، نه تنها باعث غلبه سختیها و مشکلات بر آنها نشد بلکه هر لحظه آماده شرکت در عملیات و جانفشانی بودند. در عملیات شکست حصر آبادان، فرماندهی جبهه دارخوین را به عهده داشت و دو پل حفار و مارد را که عراقی ها با نصب آن دو پل بر روی رود کارون، آبادان را محاصره کرده بودند، به تصرف درآورد. شهید خرازی در آزاد سازی بستان بهترین مانور عملیاتی را با دور زدن دشمن از چزابه و تپه های رملی و محاصره کردن آنها در شمال منطقه بستان انجام داد و پس از عملیات پیروزمندانه طریق القدس بود که تیپ امام حسین (ع) رسمیت یافت. در عملیات فتح المبین دشمن را در جاده عین خوش با همان تدبیر فرماندهی اش حدود 15 کیلومتر دور زد و یگان او در عملیات بیت المقدس جزو اولین لشکرهایی بود که از رود کارون عبور کرد و به جاده اهواز- خرمشهر رسید و در آزاد سازی خرمشهر نیز سهم بسزایی داشت.از آن پس در عملیات مختلف همچون رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر 4 و خیبر در سمت فرماندهی لشکر امام حسین(ع)، به همراه رزمندگان دلاور آن لشکر، رشادتهای بسیاری از خود نشان داد. در عملیات خیبر که توام با صدمات و مشقات زیادی بود دشمن، منطقه را با انواع و اقسام جنگافزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، اما شهید خرازی هرگز حاضر به عقبنشینی و ترک موضع خود نشد، تا اینکه در این عملیات یک دست او در اثر اصابت ترکش قطع گردید و پیکر زخم خورده او به عقب فرستاده شد. از بیمارستان یزد – همانجایی که بستری بود – به منزل تلفن کرد و به پدرش گفت: من مجروح شدهام و دستم خراش جزئی برداشته، لازم نیست زحمت بکشید و به یزد بیایید، چون مسئله چندان مهمی نیست. همین روزها که مرخص شدم خودم به دیدارتان میآیم. در عملیات والفجر 8 لشکر امام حسین(ع) تحت فرماندهی او به عنوان یکی از بهترین یگانهای عمل کننده، لشکر گارد جمهوری عراق را به تسلیم واداشت و پیروزیهای چشمگیری را در منطقه فاو و کارخانه نمک که جزو پیچیدهترین مناطق جنگی بود، به دست آورد. در عملیات کربلای 5 در جلسهای با حضور فرماندهان گردانهاو یگانها از آنان بیعت گرفت که تا پای جان ایستادگی کنند و گفت: هرکس عاشق شهادت نیست از همین حالا در عملیات شرکت نکند، زیرا که این یکی از آن عملیات های عاشقانه است و از حسابهای عادی خارج است. لشکر او در این عملیات توانست با عبور از خاکریزهای هلالی که در پشت نهر جاسم – از کنار اروندرود تا جنوب کانال ماهی ادامه داشت – شکست سختی به عراقیها وارد آورد. عبور از این نهر بدان جهت برای رزمند گان مهم بود که علاوه بر تثبیت مواضع فتح شده، عامل سقوط یکی از دژهای شرق بصره بود که در کنار هم قرار داشتند. هدایت نیروهای خط شکن در میان آتش و بیاعتنایی او به ترکشها و تیرهای مستقیم دشمن و ایثار و از خودگذشتگی او، راه را برای پیشروی هموار کرد و بالاخره با استعانت از الطاف الهی در آن صبح فتح و پیروزی، حاج حسین با خضوع و خشوع به نماز ایستاد. خصوصیات برجسته شهید شهید خرازی با قرآن و مفاهیم آن مانوس بود و قرآن را با صدای بسیار خوبی قرائت میکرد. روزهای عاشورا با پای برهنه به همراه برادران رزمنده خود در لشکر امام حسین(ع) در بیابانهای خوزستان به سینهزنی و عزاداری میپرداخت و مقید بود که شخصاً در این روز زیارت عاشورا بخواند. او علاوه بر داشتن تدبیر نظامی، شجاعت کمنظیری داشت. با همه مشکلات و سختیها، در طول سالیان جنگ و جهاد از خود ضعفی نشان نداد. قاطعیت و صلابتش برای همه فرماندهان گردانها و محورها، نمونه و از ابهت فرماندهی خاصی برخوردار بود. حساسیت فوقالعادهای نسبت به مصرف بیتالمال داشت، همیشه نیروها را به پرهیز از اسراف سفارش میکرد و میگفت: وسایل و امکاناتی را که مردم مستضعف دراین دوران سخت زندگی جنگی تهیه میکنند و به جبهه میفرستند بیهوده هدر ندهید، آنچه میگفت عامل بود، به همین جهت گفتارش به دل مینشست. حاج حسین معتقد به نظم و ترتیب در امور و رعایت انضباط نظامی بود و از اهتمام به آموزش نظامی برادران و تربیت کادرهای کارآمد غافل نبود. نیمههای شب اغلب از آسایشگاهها و محلهای استقرار نیروی لشکر سرکشی نموده و حتی نحوه خوابیدن آنها را کنترل میکرد. گاه، اگر پتوی کسی کنار رفته بود با آرامش تمام آن را بر روی او میکشید. او به وضع تدارکات رزمندگان به صورت جدی رسیدگی میکرد. شهید خرازی یک عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترک نمیشد. او معتقد بود: هرچه میکشین و هرچه که به سرمان میآید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. دقت فوقالعادهای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان میآورد که: سهلانگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد. دائماً به فرماندهان ردههای تابعه سفارش میکرد که در امور مذهبی برادران دقت کنند.همیشه لباس بسیجی بر تن داشت و در مقابل بسیجیها، خاکی و فروتن بود. صفا، صداقت، سادگی و بیپیرایگی از ویژگیهای او بود. در توصیف شهید چنین گفتهاند: حجتالاسلام والمسلمین محمدی عراقی: درود بر او که صادقانه در میدان خونبار جهاد فی سبیلالله قدم نهاد و سرافراز و پرافتخار در خیل اولیای خاص الهی راه کمال پیمود و با عزت و افتخار به سوی ملکوت اعلی و سراپرده قرب الی الله عروج نمود. «طوبی لَهُم و حُسنُ مَآب.» آری، شهید خرازی قبل از شهادت نیز شهید زنده بود. او با چهره محبوبش و سیمای نورانیش حکایت از جهشی جدید و تقربی نوین برفراز قلل بلند عزت و کرامت به مقام عندالرب شتافت. مهندس میر حسین موسوی: خرازیها رفتند تا هنر راست قامت بودن و فن نمایش زیستن و درس زیبا مردن را به ما بیاموزند. هنر خرازیها فتح خرمشهر و بستان نیست؛ شهادت، هنر مردان خداست؛ مرگی هنرمندانه و حیاتی جاودانه. سردار فرماندهی کل سپاه : ما برادر عزیزی را از دست دادهایم و چه مشکل است دنیا را تحمل کردن بعد از رفتن این عزیزان، خدایا! حسین خرازی ما را در آخرت نزد صدیقین قرار بده و یاد او را به دل ما پایدار ساز. نحوه شهادت او با آنکه یک دست بیشتر نداشت ولی با جنب و جوش و تلاش فوقالعادهاش هیچگاه احساس کمبود نمیکرد و برای تأمین و تدارک نیروهای رزمنده در خط مقدم جبهه، تلاش فراوانی مینمود. در بسیاری از عملیاتها حاج حسین مجروح شد. اما برای جلوگیری از تضعیف روحیه همرزمانش حاضر نمیشد به پشت جبهه انتقال یابد. در عملیات کربلای 5 ، زمانی مه در اوج آتش توپخانه دشمن، رساندن غذا به رزمندگان با مشکل مواجه شده بود، خود پییگیر جدی این کار شد، که در همان حال خمپاره ای در نزدیکی اش منفجر شد و روح عاشورایی او به ملکوت اعلی پرواز کرد و این سردار بزرگ در روز هشتم اسفند ماه 1365 در جوار قرب الهی ماوا گزید. سردار دلا وری که همواره در عملیات ها پیشقدم بود و اغلب اوقات شخصاً به شناسایی می رفت.در هر شرایطی تصمیمش برای خدا و در جهت رضای حق بود. او یار حسین زمان، عاشق جبهه و جبههای ها بود و وقتی به خط مقدم میرسید گویی جان دوبارهای مییافت؛ شاد میشد و چهرهاش آثار این نشاط را نمایان میساخت. شهید خرازی پرورش یافته مکتب حسین(ع) و الگوی وفاداری به اصول و ایستادگی بر سر ارزشها و آرمانها بود. جان شیفتهاش آنچنان از زلال مکتب حیاتبخش اسلام و زمزمه خلوص، سیراب شده بود که کمترین شائبه سیاستبازی و جاهطلبی به دورترین زاویه ذهنش راه نمییافت. این شهید سرافراز اسلام با علو طبع و همت والایی که داشت هلال روشن مهتاب قلبش، هرگز به خسوف نگرایید و شکوفههای سفید نهال وجودش را آفت نفس، تیره نگردانید. در لباس سبز سپاه و میقات مسجد، مُحرِم شد، در عرفات جبهه وقوف کرد و در منای شلمچه و مسلخ عشق، جان به جان آفرین تسلیم نمود. رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا در مورد ایشان میفرمایند: او (حسین خرازی) سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیرهای از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانهروزی برای خدا و نبرد بیامان با دشمنان اسلام، در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاءالله پیوست.
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
شنبه 90 مهر 2 ساعت 11:25 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|