طرح مسئله 1- قرآن کریم و تاریخ بدیهی است که قرآن کتاب تاریخی نیست و با هدف تبیین و تشریح حوادث تاریخی نازل نشده است. قرآن، کتاب سعادت و رستگاری است که در قالب وحی بر پیامبر(ص) فرود آمد. با این فرض، تأمل در این متن مقدس، هر خوانندهای را ناخودآگاه به این موضوع سوق می دهد که در قران کریم توجه خاصی به تاریخ وجود دارد، هم از حیث کمی و هم از حیث کیفی. به عنوان مؤیدی برای مبحث اصلی این مقال، مؤلفههای بنیادی نگاه قرآنی به تاریخ را بطور اختصار مورد توجه قرار میدهیم.
1. از نظر کمی بیش از سه پنجم آیات قرآن، مستقیم ویا غیرمستقیم، درباره تاریخ است. تاریخ پیامبران، بزرگان، اقوام، قبایل، اشخاص، مکانها ونیز فلسفه تاریخ (تبیین علل وعوامل زوال و انحطاط اقوام و ملل مختلف) از جمله موضوعاتی است که در قالب آیات تاریخی در قرآن آمده است. این حجم بالا از آیات تاریخی در قرآن کریم به این معنا است که تاریخ آیهی محکمه ای است برای رسیدن به سعادت و رستگاری. یادآوری تاریخ در قرآن وسیله است نه هدف. وسیلهای که انسان بهوسیله آن بتواند راه نجات و فلاح را در یابد و در مسیر زوال و ابتذال گام بر ندارد[1]. بر این اساس تاریخ در قرآن مهمترین ابزار دگرگونی انسانی است. 2. تاریخ در قرآن در ذیل علم اخلاق است. یعنی مهمترین وجه آن تذکر برای عبرت گرفتن انسانها از سرگذشت پیشینیان است. بنابراین قرآن رویکرد اخلاق محور و نتیجهگرا نسبت به تاریخ دارد تا از آن درسی برای حال و آینده انسانی اخذ شود. به همین سبب بخش توصیف رویدادها در قرآن، مختصر است و این نشان از اهمیت اندک موضوع از حیث توصیف در قرآن دارد. برای نمونه میتوان به داستان اصحاب کهف اشاره نمود که خداوند میفرماید:" ... بعضی خواهند گفت که عدهی آن اصحاب کهف سه نفر بود و چهارمین هم سگ آنها و برخی دیگر از روی خیالبافی و غیبگویی میگویند عده آنها پنج نفر بودند و ششمین سگ آنها و برخی دیگر گویند هفت نفر بودند و هشتمین سگ آنها. ای رسول ما، تو با مردمی که این اختلافات (بی نتیجه) را برپا می کنند بگو...(این قدر بر سر قصه یاران کهف بحث و جدل مکنید که) امید است خدای من مرا به حقایقی بهتر و علومی برتر از این قصه هدایت فرماید ...." ( کهف/22-23 ). در واقع قرآن پیش از این که تعداد اصحاب کهف را روشن کند، وارد مرحله تحلیل و نتیجهگیری و عبرتآموزی از آن میشود. 1. رویکرد قرآن به تاریخ رویکردی عقلی است و به تکرار و اصرار خواننده را به تفکر و تعقل در حوادث تاریخی فرا می خواند. به همین سبب در غالب آیات تاریخی قرآن، عبارت " افلا یعقلون" و " افلا یتفکرون" آمده است. بر این اساس میتوان گفت، در قرآن ابزار اصلی معرفت تاریخی به عقل و لب است؛ اولوالالباب. ( برای نمونه بنگرید به سوره عنکبوت/35، یوسف/11، اعراف/176، هود/120) 2. تاریخ در قرآن فراتر از یک علم و دانش، به سمت نوعی حکمت و معرفت شهودی و استعلایی برای فراتر رفتن از جزئیات و رخدادها و نقبزدن به گوهر تاریخ، تعالی پیدا کرده است. به عبارت دیگر قرآن، تاریخ را بستری برای معرفت انسانی معرفی میکند که در آن، انسان میتواند خویشتن را ببیند و بشناسد. به بیانی دیگر می توان گفت انسان دو خویشتن دارد، 1- خویشتن معطوف به ذات، آنچنان که در داستان خلقت است و 2- خویشتن معطوف به پدیدار، آنچنان که در تاریخ، بسط و تحقق پیدا کرده است. قرآن از انسان میخواهد که با مطالعه تاریخ، بکوشد خویشتن تاریخی و پدیدارشناختی خویش را به خویشتن ذاتشناسی نزدیک کند. این در حالی است که در قرآن، تاریخ منبع معرفت خداوند است. یعنی تاریخ هم بستر و منبع معرفت انسانی است و هم بستر و منبع معرفت خداوندی. این گونه است که گفته می شود در قرآن، تاریخ از جایگاه بس متعالی برخوردار است. 2- دانش تاریخ در تمدن مسلمانان سوگمندانه باید گفت آنچه در تمدن مسلمانان در حوزه تاریخنگری رخ داده، تفاوتهای بنیادی با رویکرد قرآنی دارد. اصالت و حجیت نقل در برابر عقل و ارجحیت توصیف در برابر تحلیل، دو مشخصه اصلی تاریخنگاری مسلمانان در سپهر تمدن اسلامی است. اگر چه مسلمانان همانند قرآن به شأن تذکر و عبرتگیری از تاریخ توجه زیادی نشان دادند، اما این توجه، در طبقه بندی علوم، هیچ گاه تاریخ را به دانشی با شأن مستقل در نزد اندیشمندان مرجعی مانند فارابی و ابن سینا سوق نداد. حتی ابنخلدون هم که در ابتدای اثر ارزشمند خود (مقدمه العبر) تاریخ را نوعی حکمت دانست، ( ابن خلدون، 1375، ج1، ص2 ) اما در طبقهبندی علوم، حتی آن را در میان علوم نقلی هم قرار نداد. ( پیشین، ج2، صص883 و پس از آن) اینکه مسلمانان چرا در توجه و کاربست رویکرد قرآنی به تاریخ از خود غفلت نشان دادهاند، به علل و عوامل زیادی برمیگردد که به چند مورد- به اجمال و به عنوان مؤیدی برای مدعای اصلی این نوشتار- اشاره میشود؛ الف- غلبه سنت یونانی از حیث عدم قائلیت شأن علمی به تاریخ. یونانیها در طبقهبندی علوم برای تاریخ جایگاهی قائل نبودند. این سنت به صورت مردهریگی از فرهنگ یونانی وارد فرهنگ اسلامی شد[2]. ب- حاکمیت فرق نقلگرا و اهل حدیثی که در مبانی فکریشان خردستیز بوده و برای عقل انسانی حجیتی قائل نبودند[3]. بسیاری از منابع تاریخی مرجع، بوسیله نمایندگان فرق نقلگرای اهل حدیثی نگارش یافته که برجستهترین آنان، بدون تردید، محمد بن جریر طبری[4] است. ج- ارتباط تنگاتنگی که بین دانش تاریخ و گفتمان قدرت و سیاست وجود داشت و حساسیت ویژهای که از سوی صاحبان قدرت اعمال میشد، عرصه را برای ورود صاحبان واقعی فکر و اندیشه در قلمرو تاریخنگاری تنگ و محدود میکرد. بنابراین سلطه استبدادی حاکم اجازه رشد و نمو تأملات عقلی را در حوزه تاریخ شناسی نمیداد. به همین سبب آنان که در عرصه تاریخ ورزی وارد میشدند، وظیفهای که برای خود تعریف میکردند، در توصیف و نقل صرف محدود میشد و فراتر از آن را به صلاح نمیدانستند. حال با توجه به آنچه درباره رویکرد قرآن به تاریخ و همینطور مؤلفههای تاریخورزی مسلمانان گفته آمد، به تبیین ویژگیهای تاریخنگری امام خمینی می پردازیم تا مشخص شود رویکرد ایشان به دانش تاریخ بیشتر به نگاه قرآنی نزدیک است یا به رویکرد مسلمانان در سپهر تمدن اسلامی؟ 3- مؤلفههای تاریخنگری امام خمینی(ره) اگر چه امام خمینی اثر مستقلی درباره علم تاریخ ندارند اما در آثار مکتوب، سخنرانیها، پیامها و بیاناتشان به شیوههای مختلف درباره علم تاریخ، حوادث تاریخی، فلسفه تاریخ و...اظهار نظر کردهاند[5]. در جداول شماره1و2 از نظر کمی استعمال واژههای یاد شده در آثار شفاهی و مکتوب ایشان نشان داده شده است. این جداول نشاندهنده توجه ویژه امام به مسئلهی تاریخ از جهات مختلف است و اینکه تاریخ به عنوان یک متغیر مهم در اندیشه و گفتار ایشان حضور بسیار پررنگی دارد.[6] 1/3- شرافت دانش تاریخ امام خمینی از معدود اندیشمندان مسلمان است که دانش تاریخ را جزو علوم شریف دانسته است. برای توضیح این مطلب لازم است در ابتدا بحثی درباره شرافت علوم و اینکه اساساً شرافت یک علم به چیست؟ داشته باشیم و دیدگاه اندیشمندان مسلمان را در اینباره بررسی کنیم. برای یافتن پاسخ مناسبی به پرسش چیستی شرافت علوم، بایستی به طبقهبندی علوم و معیارهای آن در نزد اندیشمندان مسلمان توجه کنیم. میدانیم در این حوزه غالب اندیشمندان مسلمان، متأثر از نظریات فارابی در احصاء العلوم و دیگر نوشتههای اویند که دغدغه جدی اش ایجاد وفاق بین علوم دینی و علوم یونانی در تمدن مسلمانان در قرن سوم هجری بود. وی در "الرساله فی فضیله العلوم و الصناعات" مینویسد: "برتری دانشها و صنعتها به یکی از سه امر میباشد: یا به شرف موضوع یا به سبب بحث و استقصاء کامل در دلیلها و یا به جهت بزرگی فایدهای که در آن هست، چه آنکه در آینده باشد یا در زمان حاضر. علوم و صنعتهایی که به سبب بزرگی فایده، برغیر خود برتری دارند مانند علوم شرعی و صنعتهایی که در هر زمان و نزد هر مردمی بدانها نیاز هست. و علومی که به سبب پژوهش و استقصاء تام در جستجوی دلیلها بر دیگر دانشها برتری دارند مانند علم هندسه و آنچه برتری آن سبب شرف موضوع آن است مانند علم نجوم. گاهی هر سه فضیلت یا دو فضیلت در یک علم فراهم میگردد مانند علم الهی. "( شهابی، 1353، ص132). بنابراین سه مبنای اساسی در تنظیم مراتب علوم - بنا به گفته فارابی- وجود دارد که عبارتند از: 1- روششناختی ( مبتنی بر سلسله مراتب براهین، استدلالها و انحای شناسایی موجودات)، 2- هستیشناختی و 3- اخلاقی (مبتنی بر سلسله مراتب نیازها، نیکیها و اغراض بشری). این سه مبنا با سه جنبه اصلی علوم پیوند دارند. مبنای هستیشناختی با موضوعات علوم، روششناختی با روشها و شیوههای شناختن اشیای مورد مطالعه و مبنای اخلاقی با اهداف و اغراض علوم ارتباط دارد. ( بکار،1381، ص316 ) این شیوهی طبقهبندی علوم بعد از فارابی مورد قبول اغلب اندیشمندان مسلمان قرار گرفت و تبدیل به قاعدهای مسلط در تمدن مسلمانان گردید. در تمدن مسلمانان که به طور کلی فقری در خصوص تأملات فلسفی درباره دانش تاریخ وجود داشته، یا اساساً تاریخ در طبقهبندیهای علوم مورد توجه قرار نگرفته و به عنوان دانشی با شأن علمی مستقل از آن سخنی به میان نیامده است( مثل فارابی و ابن سینا در آثارشان)، یا اگر از این نظر دانش تاریخ مورد توجه قرار گرفته، صرفاً از حیث شرافت موضوعی و اخلاقی بوده است. نمونه برجسته چنین رویکردی، ابوالحسن علی بن زید بیهقی معروف به ابنفندق( م: 565هـ .) است که در اثر ارزشمند «تاریخ بیهق» مقدمهای هفده صفحهای درباره اهمیت، ارزش و فایده علم تاریخ نوشته و آنرا همردیف با علم حدیث و علم انساب، جزو علوم شریف معرفی کرده است. ( بیهقی، 1968، ص3 ) اما شرافتی که ابنفندق درباره علم تاریخ از آن سخن گفته، تنها شرافت موضوعی و اخلاقی است و به شرافت روشی تعمیم پیدا نکرده است. زیرا وی پس از آنکه حدیث منسوب به پیامبر (ص) را نقل میکند که «العلم علمان؛ علم الادیان و علم الابدان»، ( همان، ص7 ) علم تاریخ را مرکب از علم ادیان و علم ابدان می داند و بدین وسیله شأن والایی را برای آن قائل میشود. اما در ادامه عنوان میکند که علم تاریخ «علمی شنیداری» ( همان، ص11 ) است که در آن «انسان مبتنی بر قوهی حس» با مجموعهای از گزارههای مبتنی بر «حفظ مطلق» ( همان، ص7 ) سر و کار دارد. بنابراین تاریخشناسی به زعم او در ردیف «علوم اخسّ» قرار میگیرد که با قوهی عقل نسبتی ندارد و علمی است آسان فهم که « مدار افلاک آن بر قطب نقل» ( همانجا ) است. این تناقضگوییهای ابنفندق ریشه در همان مسئلهای دارد که اشاره شد. اینکه وی صرفاً به شرافت موضوعی و اخلاقی علم تاریخ قائل بود و آن را فاقد شرافت روشی میدانست. تفکر ابنفندق نمونه بسیار گویایی است از تفکر اندیشمندان مسلمان در عهد میانه اسلامی. اینک پرسش جدی این است که آیا اندیشه تاریخی امام خمینی هم از چنین تناقضاتی رنج میبرد؟
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
یکشنبه 90 مهر 10 ساعت 4:14 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|