باسمه تعالی اشک هاریختم وغسل شهادت کردم روضه خوانت شدم و عرض ارادت کردم تابیفتدبه من آن گوشه نگاهت،آنگاه «هرکه داردهوس کرببلابسم الله حرفی ازکرببلاشدکه دلم می لرزد چشم ازاشک پروعکس حرم می لرزد بازهم مرثیه دردست قلم می لرزد شانه ام خسته وازوسعت غم می لرزد وقت پرواز شدوباز شنیدم درراه «هرکه داردهوس کرببلابسم الله» کاروان رفت وزمان ازسفرت جاماند آسمان خیره به چشمان ترت جامی می ماند شهرازفیض نمازسحرت جامی ماند کعبه ازگردش بردورسرت جامی ماند وتو گفتی که شده راه سعادت کوتاه «هرکه داردهوس کرببلا بسم الله» همگی دورتو وخیمه که می شدتاریک بادوانگشت تودیدندخدارانزدیک جبرئیل آمدومی گفت به هریک تبریک دست بیعت به تودادندوشدندآنگه یاری نیست درباورشان یک سرسوزن اکراه «هرکه داردهوس کرببلا بسم الله» ناگهان حس غریبانه ای آمدبه وجود چشم هابازشدودرپی یک کشف شهود بوی سیب آمدومی خواندلبم اذن ورود درهمان لحظه که غیرتودگرهیچ نبود درودیوارحسینیه همه شدمداح «هرکه داردهوس کرببلابسم الله بسم الله » شاعر:محمدغفاری
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
سه شنبه 90 دی 13 ساعت 12:7 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|