سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دارالقران الکریم جرقویه علیا
خداوند متعال، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، روزی اش را به اندازه قرار می دهد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

 

 

ملاقات عطار بصراوی
مرحوم عراقی در کتاب دار السلام گفته فاضل و ثقه ی عادل مولی محمد امین عراقی نقل نموده که شخصی صالح که در بصره عطاری می نمود نقل کرد که : روزی در دکان عطاری نشسته بودم ناگاه دو نفر مرد از برای خریدن سدر و کافور بر در دکان من وارد شدند وقتی در مکالمه و رفتارشان تامل کردم و صورت و سیرت ایشان را دیدم آن ها را در زی اهل بصره ندیدم لهذا از دیارایشان سوال کردم ولی ایشان اصرار بر تستر و اخفا ء داشتند و من هم اصرار زیادی کردم تا آن که ایشان را به رسول مختار و آل اطهار (ع) سوگند دادم.

                                                                               
چون این دیدند اظهار نمودند که ما از جمله ی ملازمان حضرت ولی عصر (عج) هستیم و شخصی از ملازمان اجلش رسیده ووفات کرده و ما را صاحب الامر مامور فرموده تا سدر وکافور از تو خریداری کنیم .چون این بشنیدم بر دامن ایشان چسبیدم و تضرع و الحاح کردم که مرا هم با خود به آن درگاه ببرید . گفتند : این کار بسته به اذن آن بزرگوار است و چون اذن نفرموده ما جرات این جسارت را نداریم . گفتم : مرا به این مقام برسا نید پس از آن استیذان نمایید . اگر اذن فرمود ند شرفیاب می شوم و الا بر می گردم باز اعتنا نکردند با لا خره چون تضرع و الحاح از حد گذرانیدم ترحم کرده و منت گذاشتند و اجابت نمودند .سپس با تعجیل سدر و کافور به ایشان تسلیم کرده و دکان را بسته با ایشان روانه شدم تا آنکه به ساحل دریای عمان رسیدیم و ایشان بدون کشتی به روی آن حباب وار روانه شدند و من ایستادم پس ملتفت من شدند و گفتند : که مترس و خدا را به حق حضرت حجت قسم بده تا تو را حفظ کند و بسم الله گفته روانه شو .چون این شنیدم خدا را در حفظ خود به حق حضرت حجت قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک در عقب ایشان روانه گردیدم تا آنکه وسط دریا رسیدیم نا گهان ابرها به هم پیوسته آغاز باریدن نمود اتفاقا من در حین خروج از بصره صابونی پخته بودم و آن را در بالای بام از برای خشک شدن میان آفتاب گذاشته بودم وچون باریدن باران را دیدم به فکر صابون ها افتادم و خاطرم پریشان شد که ناگهان پاهایم در آب فرو رفت و به قوه ی شناوری خود را از غرق حفظ کردم و از همراهان عقب افتادم وقتی ایشان ملتفت من شدند و مرا به آن حالت دیدند رو به عقب بر گردیدند و دست مرا گرفتند از آب بیرون کشیدند وگفتند : در خصوص آن فکری که کردی توبه کن و تجدید قسم نما .من هم توبه کرده و بار دیگر خداوند را به حق حضرت حجت قسم دادم مرتبه ی دیگر روی آب روانه شدم تا آن که از دریا به ساحل رسیدم و از ساحل به طرف مکان هایی حرکت کردیم وقتی به دامنه ی بیابان رسیدیم چادری مشاهده کردیم که مانند شجره ی طور نور ار آن ساطع بود وفضا را نورانی کرده بود . همراهان گفتند : که تمام مقصود در این سرا پرده می باشد سپس به همراه ایشان به نزد آن چادر رفتم و نزدیک به آن ایستادم یک نفر از ایشان برای استیذان داخل چادر شد و در باب آوردن من با آن بزرگوار طوری صحبت می کردند که من صدای  آنها را از خارج خیمه می شنیدم که حضرت فرمو دند : ((ردوه فا نه رجل صابونی )) ( او را به محل خود بر گردانید که مردی است صابونی ) یعنی : صابون دوست دارد . این کلام اشاره به آن فکر صابونی بود که در قلب من خطور کرد و منظور حضرت این بود که این شخص هنوز دل از تعلقات دنیویه خالی نکرده تا آن که محبت محبوب در آن جایگزین شود و شایسته ی مجاورت با دوستان خدا شود .من تا این سخن را شنیدم آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم د ندان طمع را کندم و چشم از این آرزوها پوشیدم و دانستم  مادام که آئینه ی دل آلوده به کدورات و علائق دنیویه باشد عکس محبوب در آن منطبق نشود و روی مطلوب دیده نگردد چه جای آن که درک خدمت و ملازمت صحبت آن حضرت ( صلوات الله علیه ) حاصل شود .





  • وقت بخیر:خواننده ی گرامی :
  • نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی | سه شنبه 88 مهر 28 ساعت 11:34 عصر |

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    رمضان واحادیث مربوط به ماه رمضان
    دهه فجر انقلاب اسلامی ......
    چرا خدا به شما کمک نمی کند؟؟
    میلاد حضرت زهرا س
    شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت باد
    هفته بسیج
    هفته بسیج گرامی باد
    روز ایثار وشهادت اصفهان
    [عناوین آرشیوشده]
    کد عکس

    اسلایدر

    خوش آمود گویی

    ابزار وبلاگ