سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دارالقران الکریم جرقویه علیا
شکیبایى به اندازه مصیبت فرود آید ، و آن که به هنگام مصیبت دست بر رانهایش زند ثوابش به دست نیاید . [نهج البلاغه]

  اولین زائران  حرم حضرت ابا عبدالله الحسین ع چه کسانی بودند؟

جابر فرزند «عبداللَّه بن عمرو بن حرام انصاری» از طائفه خزرج و کنیه‏اش «ابو عبداللَّه» و به قولی «ابو عبدالرحمن» یا «ابو محمد» بوده و او یکی از بزرگان و اصحاب پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و از ارادتمندان خاندان رسالت به شمار می‏آید.

مادرش نسیبه دختر ابوعبداللَّه (عبدالرحمان) عقبةبن عدی است. جابر در کودکی همراه پدرش در عقبه دوم در جمع هفتاد نفری خدمت رسول‏خدا صلی الله علیه و آله در مکه رسیدند و با حضرت بیعت کردند. [1] 

به نقل ذهبی، جابر 94 سال عمر کرد و در جنگ بدر هجده ساله بوده است. [2] 

جابر روی همان شخصیت اجتماعی و ایمانی که داشت، همواره مورد توجه بود و از کسانی است که روایات بسیار زیادی از او به یادگار مانده و در تمام جنگ‏های پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز شرکت داشته و در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیه‏السلام با شامیان جنگید، جابر از اصحابی است که عمر طولانی کرد و سلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به امام باقر علیه‏السلام که در خردسالی بود، ابلاغ نمود و او اولین کسی بود که پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام وارد کربلا شد و قبور شهدای کربلا را به همراه عطیه زیارت نمود.

جابر سرانجام در سن 94 سالگی در سال 74 یا 77 هجری در حالی که چشمانش را از دست داده بود در مدینه دار فانی را وداع گفت و حاکم مدینه «ابان بن عثمان» بر او نماز خواند. او آخرین صحابی از میان اصحاب و شرکت کنندگان در عقبه ثانیه بود که از دنیا رفت. [3] 

 

ادای قرض‏های عبدالله با دعای پیامبر

جابر طبق وصیت پدرش بایستی تمامی قرض‏های او را ادا می‏کرد لذا پس از جنگ اُحد پیوسته در این فکر بود. تا روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره قرض‏های پدرش از او سؤال نمود؟ جابر عرض کرد: هنوز قرض‏های پدرم به حال خود باقی است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: طلب‏کار پدرت کیست؟ و هنگام پرداخت آنچه وقت است؟ عرض کرد: فلان مرد یهودی طلب‏کار است و فصل چیدن خرماها نیز وقت پرداخت آن است. رسول خدا فرمود: هر وقت خرماهای خود را در فصل برداشت جمع‏آوری کردی به آن دست نزن و فقط هر نوع از خرماها را جدا بگذار و مرا خبر کن تا بیایم.

جابر موقع برداشت خرماها، حضرت را خبر کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله به نخلستان جابر آمد، خرماها را مشاهده کرد و از هر رقم مشتی برداشت و دوباره روی آن ریخت، آن گاه فرمود: مرد یهودی طلب‏کار پدرت را خبر کن بیاید؛ وقتی او آمد، حضرت فرمود: «اختر من هذا التمر أیُّ صنفٍ شئتَ، فخذ دینک منه؛ از هر نوع خرمایی که می‏خواهی بابت طلبت بردار. یهودی گفت: همه این خرماها به مقدار طلب من نمی‏شود تا چه رسد به یک رقم آنها، حضرت فرمود: «اختر أیّ صنف شئتَ فابتدی‏ء به؛ از هر کدام می‏خواهی بردار و طلب خود را بستان.»

مرد یهودی گفت: از خرمای صیحانی می‏خواهم.

پیامبر صلی الله علیه و آله با نام خدا شروع کرد و خرماها را پیمانه می‏کرد و به مرد یهودی می‏داد و تمام طلب او را از همان نوع خرما داد و از آن چیزی هم کم نشد. سپس حضرت به جابر فرمود: «یا جابر، هل بقی لأحد علیک شی‏ء من دینه؛ ای جابر، آیا بدهی دیگری هم داری؟» عرض کرد: خیر. حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: «فاحمل تمرک، بارک اللَّه لک فیه؛ پس خرماها را به خانه ببر، خداوند برکتش را برای تو قرار داده است.»

جابر می‏گوید: خرماها را به منزل بردم و یک سال از آنها استفاده کردیم و انفاق نمودیم و سایر نیازهایمان را با فروش آنها رفع کردیم ولی تا آمدن خرمای جدید چیزی از آنها به برکت دعای پیامبر کم نگردید. [4] 

 

جا ماندن جابر از کاروان جهادگران

در یکی از سفرهایی که پیامبر و مسلمانان برای جهاد در حرکت بودند (در غزوه ذات الرقاع)، جابر چون شتر ضعیف و لاغری داشت از قافله جهادگران عقب ماند و سرانجام آن حیوان از فرط خستگی خوابید و قدرت حرکت از او سلب شد، جابر بناچار بالای سر شتر ایستاد و ناله می‏کرد و می‏اندیشید چه کند تا از میدان جنگ و جهاد باز نماند.

جابر می‏گوید: در این بین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که معمولاً بعد از همه و در دنبال قافله حرکت می‏کرد - تا اگر احیاناً ناتوانی از قافله جا مانده به او مدد رساند - از دور صدای ناله‏ام را شنید، همین که نزدیک رسید در آن تاریکی شب پرسید: تو کیستی؟

گفتم: من جابرم، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ما شأنک؟ چرا معطل و سرگردانی؟»

عرض کردم: شترم از راه رفتن مانده است.

حضرت فرمود: آیا عصایی همراه داری؟ گفتم: بلی یا رسول اللَّه و عصا را به حضرت دادم.

پیامبر، عصا را گرفت و به کمک آن، شتر را به حرکت درآورد و بعد او را خوابانید و به من فرمود: سوار شو؟ جابر می‏گوید: من سوار شدم و با رسول خدا صلی الله علیه و آله به راه افتادیم و به عنایت و توجه پیامبر صلی الله علیه و آله شترم از شتر حضرت تندتر حرکت می‏کرد و پیامبر مکرراً مرا مورد لطف و محبت خود قرار داد و شمردم بیست و پنج بار برای من طلب آمرزش کرد، و در ضمن از وضع خانوادگی ما سؤال کرد و فرمود: «ما ترک عبداللَّه من الولد؛ از پدرت چند فرزند باقی است؟». [5] 

گفتم: هفت دختر و من یک پسر بر جای گذاشت. فرمود: آیا قرض هم داری؟ گفتم: آری. پیامبر فرمود: هر وقت به مدینه بازگشتی با طلب‏کاران قرار داد کن که در موقع محصول خرما قرض‏های پدرت را بپردازی، بعد فرمود: آیا زن گرفته‏ای؟ گفتم: آری. فرمود: با چه کسی ازدواج کرده‏ای؟ گفتم: با دختر فلانی که زنی بیوه بود و کسی هم به او رغبت نداشت، وصلت کرده‏ام. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چرا دوشیزه و دختری نگرفتی که هم‏فکر و هم‏بازی تو باشد؟ گفتم: یا رسول اللَّه، چون چند خواهر جوان و بی تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بی تجربه‏ای بگیرم، و باعث درگیری در خانه‏ام شوند، لذا مصلحت دیدم زن سال‏دار و بیوه‏ای را به همسری انتخاب کنم تا بتواند خواهرانم را جمع‏آوری کند.

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بسیار کار خوبی کردی. بعد سؤال کردند: این شتر را چند خریدی؟ گفتم: به پنج وقیه طلا. پیامبر فرمود: به همین قیمت مال من باشد، چون به مدینه آمدی، بیا پولش را بگیر.

جابر گوید: این مسائل در وسط راه در آن شب تاریک بین من و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رد و بدل شد و سرانجام آن سفر به پایان رسید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و همراهان به مدینه مراجعت کردند. جابر، شتری را که پیامبر صلی الله علیه و آله از او در آن شب خریداری کرده بود، آورد که تحویل رسول خدا صلی الله علیه و آله بدهد، حضرت به بلال فرمود: پنج وقیه طلا بابت پول شتر به جابر بده به علاوه سه وقیه دیگر، تا قرض‏های پدرش عبداللَّه را بدهد و شترش هم مال خودش باشد، بعد راجع به ادای قرض‏های پدرش به او فرمود: موقع فرا رسیدن محصول خرما مرا خبر کن، تا آخر داستان که در صفحه قبل گذشت. [6] 

آری، رسول خدا صلی الله علیه و آله با همراهان و یارانش این چنین صمیمی و دوستانه سخن می‏گفت و در رفع مشکلات آنان می‏کوشید.

 

جابر و خاندان پیامبر

از قرب الاسناد حمیری از امام صادق علیه‏السلام در شأن و منزلت جابر و اخلاص او نسبت به خاندان رسالت نقل است که فرمود: وقتی آیه شریفه «قل لا أسئَلَکُم علیه أجراً إلاّ المَوَدَّة فی القربی» [7]  نازل شد، به خدا قسم کسی به این آیه شریفه وفا نکرد مگر هفت نفر: سلمان، ابوذر، عمار، مقداد، جابر بن عبداللَّه انصاری، غلام آزاد شده پیامبر و زید بن ارقم. [8] 

مرحوم علامه امینی نقل می‏کند: وقتی حجاج بن یوسف ثقفی مکه را تصرف و کار ابن زبیر را تمام کرد، «عبدالرحمن بن نافع» را حاکم مکه قرار داد و خود به مدینه رفت و مردم آن جا را مورد شکنجه و آزار قرار داد، از جمله این که با مُهر فلزی گداخته‏ای برخی از یاران حضرت علی علیه‏السلام را داغ می‏کرد تا درس عبرتی بر دوستان و شیعیان آن امام همام علیه‏السلام باشد، در راستای این وحشی‏گری دستور داد «جابر بن عبداللَّه» را حاضر کرده و دست او را مُهر داغ زدند و نیز دستور داد «سهل بن سعد» را حاضر کردند به او گفت: چرا امیرالمؤمنین عثمان را یاری نکردی؟ گفت: یاری کردم، گفت: دروغ گفتی، بعد گردن او را با همان مهر گداخته داغ نمود! [9] 

 

ارادت جابر به امام حسن و امام حسین

امام علی بن الحسین علیه‏السلام می‏فرماید: روزی جابر با دیدن ما، خود را روی دست و پای حضرت حسن و حسین انداخت و بر آنها بوسه زد، مردی از قریش که از بستگان مروان بود بر او خرده گرفت و اعتراض کرد که: چرا با این سن و سال و موقعیتی که در پی هم‏نشینی و مصاحبت با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله داری، به دست و پای این دو می‏افتی؟

جابر گفت: ای مرد، از من دور شو، اگر تو فضل و مقام این دو بزرگوار را به آن گونه که من می‏دانم، می‏دانستی، هیچ گاه ایراد نمی‏گرفتی بلکه خاک زیر پای ایشان را هم می‏بوسیدی.

سپس جابر متوجه انس بن مالک شد و گفت: ای ابو حمزه، رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره این بزرگواران مطلبی به من فرمود که گمان نمی‏کنم درباره بشری جز آنان صحت یابد.

انس پرسید: ای ابو عبداللَّه، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درباره آنان چه فرمود؟ حضرت علی بن الحسین علیه‏السلام می‏گوید: در این موقع پدر و عمویم (حضرت حسین و حضرت حسن) رفتند و من ماندم و گوش دادم که جابر به انس گفت: در یکی از روزها که در مسجد پیامبر و خدمت آن حضرت بودم پس از آن که مردم متفرق شدند حضرت به من امر کرد که حسن و حسین را نزد او بیاورم، من فوراً رفتم و آن دو را آوردم و در بین راه گاه حسن و گاهی حسین را در آغوش می‏کشیدم، پیامبر علیه‏السلام که علاقه و اکرام مرا نسبت به دو فرزند خود مشاهده کرد، در حالی که سرور و نشاط را در چهره حضرت می‏دیدم، به من فرمود: ای جابر، آیا این دو فرزندم را دوست می‏داری؟

گفتم: بله یا رسول اللَّه، پدر و مادرم فدایت باد، چه چیز مانع آن می‏تواند باشد با قرب و منزلتی که این دو با شما دارند. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:

أفلا اُخبرک عن فضلهما؟ قلت: بلی بأبی أنت و أمّی، قال: إنّ اللَّه تعالی لما أراد أن یَخلقنی، خلقنی نطفة بیضاء طیّبة، فأودعهما صُلب أبی آدم علیه‏السلام، فلم یزل ینقلها مِن صُلب طاهر إلی رحمٍ طاهر إلی نوح و إبراهیم علیهماالسلام ثم کذلک إلی عبدالمطلب، فلم یصبنی من دنس الجاهلیة شی‏ء، ثم...؛

آیا از فضل و مقام ایشان تو را خبر ندهم؟ گفتم پدر و مادرم به قربانت، آری. فرمود: خداوند چون خواست مرا بیافریند به صورت نطفه‏ای سفید و پاکیزه در پشت آدم مرا قرار داد؛ این نطفه را از پشت پاک و در رحمی پاک منتقل کرد تا به نوح و ابراهیم علیهماالسلام رسید و از او به عبدالمطلب منتقل شد، در آن دوران طولانی، خداوند من و اجدادم را از آلودگی جاهلیت حفظ نمود، این نطفه را در پشت عبدالمطب به دو نیم تقسیم کرد نیمی را در پشت عبداللَّه پدرم نهاد و مرا خلق کرد و نیمی را در پشت عمویم ابوطالب قرار داد و از آن علی را آفرید، پیامبری را به من ختم کرد و وصایت را به علی خاتمه داد. [10]  یک بار دیگر این دو نطفه از من و علی جمع شدند و از آن حسن و حسین را آفرید و به وسیله ایشان ذریه و نسل مرا در آنان قرار داد. [11] 

جابر با بیان این حدیث، ارادت و اخلاص خود را به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله اعلام نمود.

 

جابر و حدیث مظلومیت اهل بیت

جابر بن عبداللَّه انصاری نقل می‏کند: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در سکرات فوت بود، فاطمه زهرا علیها السلام وارد شد، سرش را بر سینه پدرش رسول خدا گذاشت و بسیار گریست، حضرت در این موقع دیده مبارکش را گشود و فرمود:

یا بنیّة، أنتِ المظلومة بعدی، و أنتِ المستضعفة بعدی، فمن آذاک فقد آذانی، و مَن غاظکِ فقد غاظنی، و مَن سرّکِ فقد سرَّنی و...، لأنکِ منّی و أنا منک، و أنت بعضة منّی و روحی التی بین جنبی؛

دخترم تو بعد از من مظلوم واقع خواهی شد و تو را مورد ضعف و ستم قرار می‏دهند، پس هر کس تو را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس با تو دشمنی کند با من دشمنی نموده است، و هر کس تو را مسرور و شاد نماید، مرا مسرور و شاد ساخته و هر کس به تو نیکی کند، به من نیکی کرده است، دخترم کسی که به تو جفا کند، به من جفا کرده و کسی که با تو ارتباط برقرار کند، با من ارتباط برقرار کرده و به عکس کسی که با تو قطع ارتباط کند، با من قطع رابطه نموده و کسی که با تو به انصاف عمل نماید، با من به انصاف عمل کرده و کسی که به تو ستم کند، به من ستم کرده است؛ زیرا تو از منی و من از تو، و تو پاره تن و روح و جان منی در بین سینه‏ام.

 

جابر و حدیث لوح فاطمه زهرا

از جمله احادیثی که تنها جابر بن عبداللَّه انصاری آن رااز رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است و ائمه معصومین علیهم‏السلام بدان می‏بالیدند، حدیث لوح است که فرصت شرح آن در این جا نیست. [12] 

 

جابر و ملاقات با امام باقر و آیه اطیعوا الله

یکی از روایاتی که به طور متواتر بین شیعه و سنی نقل شده، ملاقات جابر بن عبداللَّه صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله با امام باقر علیه‏السلام است، این ملاقات با خبر غیبی رسول خدا صلی الله علیه و آله است، اینک به بخشی از آن بسنده می‏کنیم:

جابر نقل می‏کند: وقتی خداوند آیه شریفه «أطیعوا اللَّه و أطیعُوا الرَّسول و اُولی الأمر مِنکم» [13]  را بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل کرد، عرضه داشتم: یا رسول اللَّه، خدا و رسولش را شناختیم، اولی الأمر چه کسانی اند که خدای تعالی اطاعت آنان را با اطاعت خودش و شما مقرون ساخته است؟

حضرت صلی الله علیه و آله فرمود:

هم خلفائی یا جابر، و أئمة المسلمین من بعدی، اوّلهم علی بن أبی طالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین، ثم محمّد بن علی المعروف فی التوریة بالباقر، ستدرکه یا جابر، فاذا لقیته فاقرأه منّی السلام، ثم الصادق...؛

ای جابر، آنان جانشینان منند که پس از من پیشوای مسلمانند، اول ایشان علی بن ابی طالب است و پس از او فرزندش حسن و بعد از او فرزند دیگرش حسین، سپس علی بن الحسین، و بعد از او فرزندش محمد بن علی است که در تورات، باقر خوانده شده است (یعنی شکافنده علم) تو او را درک می‏کنی و موقعی که او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان [14]  و پس از او فرزندش صادق جعفر بن محمد است، و بعد از او فرزندش موسی بن جعفر است، سپس علی بن موسی فرزندش می‏باشد و پس از او فرزندش محمد بن علی و بعد از او فرزندش علی بن محمد، باز فرزندش حسن بن علی است و پس از او هم‏نام من محمد است که نام او نام من است و کنیه او کنیه من است او حجت خدا در روی زمین و بقیة اللَّه و خلیفه خدا در میان بندگان او فرزند حسن عسکری می‏باشد.

ذاک الذی یفتح اللَّه تعالی ذکره، علی یدیه مشارق الأرض و مغاربها، ذاک الذی یغیب عن شیعته و أولیائه غیبة لا یثبت فیها علی القول بامامته الّا من امتحن اللَّه قلبه للایمان؛

او آن کسی است که خدای تعالی مشرق و مغرب عالم را به دست او فتح می‏کند، او غیبتی طولانی از شیعیان و دوستانش دارد که جز کسانی که خدا قلب آنان را با ایمان آزموده به امامت او باقی نمی‏مانند.

جابر گفت: عرض کردم، یا رسول اللَّه، آیا در غیبت او بهره‏ای برای دوستان و شیعیانش خواهد بود؟

حضرت صلی الله علیه و آله فرمود:

ای و الذی بعثنی بالنبوة، إنّهم یستضیئون بنوره و ینتفعون بولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان تجلاها (تحلاها) سحاب، یا جابر، هذا من مکنون سرّ اللَّه و مخزون علم اللَّه فاکتمه الا عن اهله؛

آری به آن خدایی که مرا به نبوت برگزیده است شیعیانش از نور وجودش استفاده می‏کنند و از ولایت او بهره‏مند می‏گردند همان طوری که مردم از خورشید به هنگامی که در پس ابرها است بهره می‏گیرند. سپس فرمود: ای جابر، این مطلب از اسرار خدایی و از علوم پنهان خداوند است و آن را مکتوم بدار و به کسانی که صلاحیت و لیاقت ندارند، اظهار مکن. [15] 

 

جابر در مزار شهدای کربلا در اربعین حسینی

از مواردی که دلیل بر ارادت فوق‏العاده و اخلاص جابر بن عبداللَّه به امیرالمؤمنین علیه‏السلام و خاندان عصمت و طهارت علیهم‏السلام می‏باشد، زیارت او در اولین اربعین امام حسین علیه‏السلام در کربلاست و شرح جریان این زیارت ارزش‏مند، بدین قرار است:

اعمش از عطیه کوفی (عوفی) [16]  نقل می‏کند که گفت: به اتفاق جابر بن عبداللَّه انصاری برای زیارت قبر امام حسین علیه‏السلام به کربلا مشرف شدیم چون بدان محل متبرک رسیدیم، جابر مراسم تشرف و زیارت را به جای آورد، ابتدا در آب فرات غسل کرد، لباس تمیز به تن نمود، با بوی خوشی که همراه داشت، بدن خود را معطر کرد و در حالی که گام‏های خود را کوتاه بر می‏داشت و ذکر خدا بر لب داشت قدم بر می‏داشت تا به قبر مطهر حضرت ابا عبداللَّه سیدالشهدا علیه‏السلام رسید.

عطیه گوید: چون جابر نابینا بود به من گفت: دست مرا بر تربت مقدس قبر بگذار؟ من دست او را روی قبر مطهر گذاشتم، اما همین که دست خود را روی قبر گذاشت، گویا غصه عالم در دل او راه یافت و به یاد خاطره جان‏گداز شهادت عزیزان پیامبر و علی و فاطمه علیهم‏السلام افتاد، غش کرد و بی‏هوش روی قبر افتاد؛ فوراً چند قطره آب بر چهره نورانی جابر پاشیدم او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای احترام فریادی از دل سر داد و گفت: «یا حسین، یا حسین، یا حسین، حبیبٌ لا یُجیبُ حَبِیبَه؛ ای حسین ای حسین، ای حسین، آیا دوست جواب دوستش را نمی‏دهد؟»

بعد جابر، جوابی به خود داد که دل هر شنونده‏ای را می‏سوزاند و این گونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت:

و أنّی لکَ بالجواب و قد شَحطَتْ أوداجُک علی أثباجک، و فَرَّقَ بین بدنِک و رأسک، فأشهدُ أنّک ابنُ النبییّن و ابنُ سید المؤمنین، و ابنُ حلیف التقوی، و سلیل الهُدی، و خامِس أصحاب الکساء، و ابن ُ سیّدِ النّقباء، و ابنُ فاطمة سیدة النساء؛

ای حسین، چه طور می‏توانی جواب بدهی در حالی که رگ‏های تن و گردن تو بریده شده و با خون گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه می‏توانی پاسخ دهی در حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به کوفه و شام برده شده است). ای حسین، من شهادت می‏دهم همانا تو فرزند پیامبران و فرزند سید اوصیا، و فرزند همگام تقوا و برگزیده هدایت، و پنجمین نفر اصحاب کساء، و فرزند بزرگ جانشینان و زاده فاطمه زهرا سیده زنان عالمیان هستی.

و ما لَک لا تَکونُ هکذا، و قد غذتک کفُّ سید المرسلین، و رُبیّتَ فی حجر المُتقین، و رُضِعتَ مِن ثدی الایمان، و فُطِمتَ بالإسلام، فَطِبتَ حیّاً و طِبتَ میّتاً غیرُ أنّ قلوبَ المؤمنین غیرُ طیبة لِفراقک، و لا شاکّةٍ فی الخیرة لک، فعلیک سلام اللَّه و رضوانه، و أشهد أنکّ مَضیتَ علی ما مَضی عَلیه أَخُوکَ یَحیی بن زکریَّا؛

چرا چنین نباشی در حالی که تو از دست رسول خدا صلی الله علیه و آله غذا خوردی و در بستر و دامان پرهیزکاران پرورش یافتی و از سینه ایمان شیر نوشیدی و با اسلام از شیر گرفته شدی، پس تو پاک و پاکیزه زیستی و پاک و پاکیزه از دنیا رفتی، اما دل‏های مؤمنان در غم فراق تو دردمند و ناراحت است و در پاکیزگی و نیکویی تو شک و تردیدی ندارند؛ پس سلام خدا و رضوان او بر تو باد. ای حسین، من شهادت می‏دهم تو در راهی شهید شدی که برادرت یحیی بن زکریا علیه‏السلام در آن راه به شهادت رسید.

جابر سپس با قلبی اندوه‏بار، به دور قبر حسین علیه‏السلام گردید و سپس به نزد قبور سایر شهدا و سربازان فداکار صحنه خونین کربلا آمد، و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت:

السلام علیکم أیها الأرواح التی حَلَّت بفناء الحسین، و أناختْ بِرحله، أشهد أنکم أقمتم الصلاة، و آتیتم الزکاة، و أمرتم بالمعروف، و نهیتم عن المنکر، و جاهدتم الملحدین و عبدتم اللَّه حتی أتاکم الیقین، و الذی بعث محمداً بالحق لقد شارکنا فیما دخلتم فیه؛

درود بر شما ای ارواح پاکی که سالار شهیدان حسین علیه‏السلام را در میان خود گرفته و با جان خویش از او حمایت کردید، و اکنون کنار قبر او آرمیده‏اید. من شهادت می‏دهم که شما با خون خود نماز را به پا داشتید، و به زکات (حقوق مالی اسلام) حیات تازه دادید و با عمل خود، امر به معروف و نهی از منکر نمودید (و این دو اصل مهم اسلامی را زنده کردید) و با کافران و ملحدان جهاد کردید و عبودیت و بندگی خود را با جان‏فشانی به مرحله یقین رساندید. به خداوندی که محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری مبعوث کرد و به حق رهنمون بود ما با شما در این راه سعادت‏بخش و در آن چه انجام داده‏اید، شریکیم.

عطیه می‏گوید: به جابر گفتم: این چه سخنی است که می‏گویی (که ما با شهدای کربلا در اجر و ثواب شریکیم) در حالی که ما نه مانند آنان از شهر و دیار خود آواره شدیم و نه به صحنه کارزار آمده‏ایم و نه شمشیری زده‏ایم؟ اما این پاک باختگان جنگیدند و بین سر و بدنشان جدایی افتاده، و فرزندانشان یتیم شده و رگهای گردنشان بریده شده است؟ ای جابر چطور ما با آنها شریکیم؟

جابر در پاسخ عطیه گفت:

یا عطیة، سمعت حبیبی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: مَنْ أحبّ قوماً حُشِر معهم، و من أحبَّ عمل قومٍ اُشرک فی عملهم، و الذی بعث محمّداً بالحق نبیّاً إن نیّتی و نیّة اصحابی علی ما مضی علیه الحسین و اصحابه؛

ای عطیه، از حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می‏فرمود: «هر کس قومی را از نیک و بد دوست بدارد و یا عمل قومی را دوست بدارد با آنان محشور و با عمل آنان در اجر شریک خواهد بود.

ای عطیه، به خدایی که محمد را به حق، مبعوث به رسالت کرد، همانا من مایل بودم همراه امام حسین علیه‏السلام باشم و در راه آن امام مظلوم شهید شوم، این خواست من و یاران من بود، بنابراین به خواست خداوند ما در اجر و پاداش این شهیدان که شربت شهادت نوشیده‏اند، شریکیم.

عطیه می‏گوید: بعد از کنار قبر حضرت سیدالشهدا حرکت کردیم. در بین راه، جابر به من فرمود: ای عطیه، من وصیتی دارم، آیا آن را بگویم؛ زیرا ممکن است پس از این سفر دیگر مرا دیدار ننمایی:

أحبَّ محبِّ آل محمد ما أحبَّهم، و أبغض مُبغضَ آل محمد ما أبغضهم و إن کان صوّاماً قَوَّاما، و ارفق بمحبّ آل محمد فإنّه إن تزلّ (لهم) قدم بکثرة ذنوبهم، ثبتت لهم اُخری بمحبّتهم، فإنّ محبَّهم یعود إلی الجنة و مبغضهم یَعودُ إلی النار؛

ای عطیه، دوستان آل محمد را مادامی که مفتخر به دوستی آنان هستند دوست بدار، و دشمنان آل محمد را تا زمانی که دشمنی دارند، دشمن بدار، اگر چه همواره در حال نماز و روزه باشند. ای عطیه، با محب آل محمد مدارا کن و اگر چه لغزشی دارند و قدمی بر خلاف برمی‏دارند و گناهکارند، اما به واسطه گامهای دیگری که در محبت آل محمد برمی‏دارند جبران آن گناهان می‏شود؛ زیرا دوستداران آنان اهل بهشت و بازگشت دشمنان آنان به جهنم است. [17] 

 




  • وقت بخیر:خواننده ی گرامی :
  • نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی | سه شنبه 90 دی 20 ساعت 2:39 عصر |

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    رمضان واحادیث مربوط به ماه رمضان
    دهه فجر انقلاب اسلامی ......
    چرا خدا به شما کمک نمی کند؟؟
    میلاد حضرت زهرا س
    شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها تسلیت باد
    هفته بسیج
    هفته بسیج گرامی باد
    روز ایثار وشهادت اصفهان
    [عناوین آرشیوشده]
    کد عکس

    اسلایدر

    خوش آمود گویی

    ابزار وبلاگ