اولین زائران حرم حضرت ابا عبدالله الحسین ع چه کسانی بودند؟ جابر فرزند «عبداللَّه بن عمرو بن حرام انصاری» از طائفه خزرج و کنیهاش «ابو عبداللَّه» و به قولی «ابو عبدالرحمن» یا «ابو محمد» بوده و او یکی از بزرگان و اصحاب پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و از ارادتمندان خاندان رسالت به شمار میآید. مادرش نسیبه دختر ابوعبداللَّه (عبدالرحمان) عقبةبن عدی است. جابر در کودکی همراه پدرش در عقبه دوم در جمع هفتاد نفری خدمت رسولخدا صلی الله علیه و آله در مکه رسیدند و با حضرت بیعت کردند. [1] به نقل ذهبی، جابر 94 سال عمر کرد و در جنگ بدر هجده ساله بوده است. [2] جابر روی همان شخصیت اجتماعی و ایمانی که داشت، همواره مورد توجه بود و از کسانی است که روایات بسیار زیادی از او به یادگار مانده و در تمام جنگهای پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز شرکت داشته و در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیهالسلام با شامیان جنگید، جابر از اصحابی است که عمر طولانی کرد و سلام پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را به امام باقر علیهالسلام که در خردسالی بود، ابلاغ نمود و او اولین کسی بود که پس از شهادت امام حسین علیهالسلام وارد کربلا شد و قبور شهدای کربلا را به همراه عطیه زیارت نمود. جابر سرانجام در سن 94 سالگی در سال 74 یا 77 هجری در حالی که چشمانش را از دست داده بود در مدینه دار فانی را وداع گفت و حاکم مدینه «ابان بن عثمان» بر او نماز خواند. او آخرین صحابی از میان اصحاب و شرکت کنندگان در عقبه ثانیه بود که از دنیا رفت. [3]
ادای قرضهای عبدالله با دعای پیامبر جابر طبق وصیت پدرش بایستی تمامی قرضهای او را ادا میکرد لذا پس از جنگ اُحد پیوسته در این فکر بود. تا روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره قرضهای پدرش از او سؤال نمود؟ جابر عرض کرد: هنوز قرضهای پدرم به حال خود باقی است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: طلبکار پدرت کیست؟ و هنگام پرداخت آنچه وقت است؟ عرض کرد: فلان مرد یهودی طلبکار است و فصل چیدن خرماها نیز وقت پرداخت آن است. رسول خدا فرمود: هر وقت خرماهای خود را در فصل برداشت جمعآوری کردی به آن دست نزن و فقط هر نوع از خرماها را جدا بگذار و مرا خبر کن تا بیایم. جابر موقع برداشت خرماها، حضرت را خبر کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله به نخلستان جابر آمد، خرماها را مشاهده کرد و از هر رقم مشتی برداشت و دوباره روی آن ریخت، آن گاه فرمود: مرد یهودی طلبکار پدرت را خبر کن بیاید؛ وقتی او آمد، حضرت فرمود: «اختر من هذا التمر أیُّ صنفٍ شئتَ، فخذ دینک منه؛ از هر نوع خرمایی که میخواهی بابت طلبت بردار. یهودی گفت: همه این خرماها به مقدار طلب من نمیشود تا چه رسد به یک رقم آنها، حضرت فرمود: «اختر أیّ صنف شئتَ فابتدیء به؛ از هر کدام میخواهی بردار و طلب خود را بستان.» مرد یهودی گفت: از خرمای صیحانی میخواهم. پیامبر صلی الله علیه و آله با نام خدا شروع کرد و خرماها را پیمانه میکرد و به مرد یهودی میداد و تمام طلب او را از همان نوع خرما داد و از آن چیزی هم کم نشد. سپس حضرت به جابر فرمود: «یا جابر، هل بقی لأحد علیک شیء من دینه؛ ای جابر، آیا بدهی دیگری هم داری؟» عرض کرد: خیر. حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: «فاحمل تمرک، بارک اللَّه لک فیه؛ پس خرماها را به خانه ببر، خداوند برکتش را برای تو قرار داده است.» جابر میگوید: خرماها را به منزل بردم و یک سال از آنها استفاده کردیم و انفاق نمودیم و سایر نیازهایمان را با فروش آنها رفع کردیم ولی تا آمدن خرمای جدید چیزی از آنها به برکت دعای پیامبر کم نگردید. [4]
جا ماندن جابر از کاروان جهادگران در یکی از سفرهایی که پیامبر و مسلمانان برای جهاد در حرکت بودند (در غزوه ذات الرقاع)، جابر چون شتر ضعیف و لاغری داشت از قافله جهادگران عقب ماند و سرانجام آن حیوان از فرط خستگی خوابید و قدرت حرکت از او سلب شد، جابر بناچار بالای سر شتر ایستاد و ناله میکرد و میاندیشید چه کند تا از میدان جنگ و جهاد باز نماند. جابر میگوید: در این بین پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که معمولاً بعد از همه و در دنبال قافله حرکت میکرد - تا اگر احیاناً ناتوانی از قافله جا مانده به او مدد رساند - از دور صدای نالهام را شنید، همین که نزدیک رسید در آن تاریکی شب پرسید: تو کیستی؟ گفتم: من جابرم، پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ما شأنک؟ چرا معطل و سرگردانی؟» عرض کردم: شترم از راه رفتن مانده است. حضرت فرمود: آیا عصایی همراه داری؟ گفتم: بلی یا رسول اللَّه و عصا را به حضرت دادم. پیامبر، عصا را گرفت و به کمک آن، شتر را به حرکت درآورد و بعد او را خوابانید و به من فرمود: سوار شو؟ جابر میگوید: من سوار شدم و با رسول خدا صلی الله علیه و آله به راه افتادیم و به عنایت و توجه پیامبر صلی الله علیه و آله شترم از شتر حضرت تندتر حرکت میکرد و پیامبر مکرراً مرا مورد لطف و محبت خود قرار داد و شمردم بیست و پنج بار برای من طلب آمرزش کرد، و در ضمن از وضع خانوادگی ما سؤال کرد و فرمود: «ما ترک عبداللَّه من الولد؛ از پدرت چند فرزند باقی است؟». [5] گفتم: هفت دختر و من یک پسر بر جای گذاشت. فرمود: آیا قرض هم داری؟ گفتم: آری. پیامبر فرمود: هر وقت به مدینه بازگشتی با طلبکاران قرار داد کن که در موقع محصول خرما قرضهای پدرت را بپردازی، بعد فرمود: آیا زن گرفتهای؟ گفتم: آری. فرمود: با چه کسی ازدواج کردهای؟ گفتم: با دختر فلانی که زنی بیوه بود و کسی هم به او رغبت نداشت، وصلت کردهام. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: چرا دوشیزه و دختری نگرفتی که همفکر و همبازی تو باشد؟ گفتم: یا رسول اللَّه، چون چند خواهر جوان و بی تجربه داشتم، نخواستم زن جوان و بی تجربهای بگیرم، و باعث درگیری در خانهام شوند، لذا مصلحت دیدم زن سالدار و بیوهای را به همسری انتخاب کنم تا بتواند خواهرانم را جمعآوری کند. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بسیار کار خوبی کردی. بعد سؤال کردند: این شتر را چند خریدی؟ گفتم: به پنج وقیه طلا. پیامبر فرمود: به همین قیمت مال من باشد، چون به مدینه آمدی، بیا پولش را بگیر. جابر گوید: این مسائل در وسط راه در آن شب تاریک بین من و پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رد و بدل شد و سرانجام آن سفر به پایان رسید. رسول خدا صلی الله علیه و آله و همراهان به مدینه مراجعت کردند. جابر، شتری را که پیامبر صلی الله علیه و آله از او در آن شب خریداری کرده بود، آورد که تحویل رسول خدا صلی الله علیه و آله بدهد، حضرت به بلال فرمود: پنج وقیه طلا بابت پول شتر به جابر بده به علاوه سه وقیه دیگر، تا قرضهای پدرش عبداللَّه را بدهد و شترش هم مال خودش باشد، بعد راجع به ادای قرضهای پدرش به او فرمود: موقع فرا رسیدن محصول خرما مرا خبر کن، تا آخر داستان که در صفحه قبل گذشت. [6] آری، رسول خدا صلی الله علیه و آله با همراهان و یارانش این چنین صمیمی و دوستانه سخن میگفت و در رفع مشکلات آنان میکوشید.
جابر و خاندان پیامبر از قرب الاسناد حمیری از امام صادق علیهالسلام در شأن و منزلت جابر و اخلاص او نسبت به خاندان رسالت نقل است که فرمود: وقتی آیه شریفه «قل لا أسئَلَکُم علیه أجراً إلاّ المَوَدَّة فی القربی» [7] نازل شد، به خدا قسم کسی به این آیه شریفه وفا نکرد مگر هفت نفر: سلمان، ابوذر، عمار، مقداد، جابر بن عبداللَّه انصاری، غلام آزاد شده پیامبر و زید بن ارقم. [8] مرحوم علامه امینی نقل میکند: وقتی حجاج بن یوسف ثقفی مکه را تصرف و کار ابن زبیر را تمام کرد، «عبدالرحمن بن نافع» را حاکم مکه قرار داد و خود به مدینه رفت و مردم آن جا را مورد شکنجه و آزار قرار داد، از جمله این که با مُهر فلزی گداختهای برخی از یاران حضرت علی علیهالسلام را داغ میکرد تا درس عبرتی بر دوستان و شیعیان آن امام همام علیهالسلام باشد، در راستای این وحشیگری دستور داد «جابر بن عبداللَّه» را حاضر کرده و دست او را مُهر داغ زدند و نیز دستور داد «سهل بن سعد» را حاضر کردند به او گفت: چرا امیرالمؤمنین عثمان را یاری نکردی؟ گفت: یاری کردم، گفت: دروغ گفتی، بعد گردن او را با همان مهر گداخته داغ نمود! [9]
ارادت جابر به امام حسن و امام حسین امام علی بن الحسین علیهالسلام میفرماید: روزی جابر با دیدن ما، خود را روی دست و پای حضرت حسن و حسین انداخت و بر آنها بوسه زد، مردی از قریش که از بستگان مروان بود بر او خرده گرفت و اعتراض کرد که: چرا با این سن و سال و موقعیتی که در پی همنشینی و مصاحبت با پیامبر خدا صلی الله علیه و آله داری، به دست و پای این دو میافتی؟ جابر گفت: ای مرد، از من دور شو، اگر تو فضل و مقام این دو بزرگوار را به آن گونه که من میدانم، میدانستی، هیچ گاه ایراد نمیگرفتی بلکه خاک زیر پای ایشان را هم میبوسیدی. سپس جابر متوجه انس بن مالک شد و گفت: ای ابو حمزه، رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره این بزرگواران مطلبی به من فرمود که گمان نمیکنم درباره بشری جز آنان صحت یابد. انس پرسید: ای ابو عبداللَّه، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله درباره آنان چه فرمود؟ حضرت علی بن الحسین علیهالسلام میگوید: در این موقع پدر و عمویم (حضرت حسین و حضرت حسن) رفتند و من ماندم و گوش دادم که جابر به انس گفت: در یکی از روزها که در مسجد پیامبر و خدمت آن حضرت بودم پس از آن که مردم متفرق شدند حضرت به من امر کرد که حسن و حسین را نزد او بیاورم، من فوراً رفتم و آن دو را آوردم و در بین راه گاه حسن و گاهی حسین را در آغوش میکشیدم، پیامبر علیهالسلام که علاقه و اکرام مرا نسبت به دو فرزند خود مشاهده کرد، در حالی که سرور و نشاط را در چهره حضرت میدیدم، به من فرمود: ای جابر، آیا این دو فرزندم را دوست میداری؟ گفتم: بله یا رسول اللَّه، پدر و مادرم فدایت باد، چه چیز مانع آن میتواند باشد با قرب و منزلتی که این دو با شما دارند. سپس پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: أفلا اُخبرک عن فضلهما؟ قلت: بلی بأبی أنت و أمّی، قال: إنّ اللَّه تعالی لما أراد أن یَخلقنی، خلقنی نطفة بیضاء طیّبة، فأودعهما صُلب أبی آدم علیهالسلام، فلم یزل ینقلها مِن صُلب طاهر إلی رحمٍ طاهر إلی نوح و إبراهیم علیهماالسلام ثم کذلک إلی عبدالمطلب، فلم یصبنی من دنس الجاهلیة شیء، ثم...؛ آیا از فضل و مقام ایشان تو را خبر ندهم؟ گفتم پدر و مادرم به قربانت، آری. فرمود: خداوند چون خواست مرا بیافریند به صورت نطفهای سفید و پاکیزه در پشت آدم مرا قرار داد؛ این نطفه را از پشت پاک و در رحمی پاک منتقل کرد تا به نوح و ابراهیم علیهماالسلام رسید و از او به عبدالمطلب منتقل شد، در آن دوران طولانی، خداوند من و اجدادم را از آلودگی جاهلیت حفظ نمود، این نطفه را در پشت عبدالمطب به دو نیم تقسیم کرد نیمی را در پشت عبداللَّه پدرم نهاد و مرا خلق کرد و نیمی را در پشت عمویم ابوطالب قرار داد و از آن علی را آفرید، پیامبری را به من ختم کرد و وصایت را به علی خاتمه داد. [10] یک بار دیگر این دو نطفه از من و علی جمع شدند و از آن حسن و حسین را آفرید و به وسیله ایشان ذریه و نسل مرا در آنان قرار داد. [11] جابر با بیان این حدیث، ارادت و اخلاص خود را به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله اعلام نمود.
جابر و حدیث مظلومیت اهل بیت جابر بن عبداللَّه انصاری نقل میکند: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در سکرات فوت بود، فاطمه زهرا علیها السلام وارد شد، سرش را بر سینه پدرش رسول خدا گذاشت و بسیار گریست، حضرت در این موقع دیده مبارکش را گشود و فرمود: یا بنیّة، أنتِ المظلومة بعدی، و أنتِ المستضعفة بعدی، فمن آذاک فقد آذانی، و مَن غاظکِ فقد غاظنی، و مَن سرّکِ فقد سرَّنی و...، لأنکِ منّی و أنا منک، و أنت بعضة منّی و روحی التی بین جنبی؛ دخترم تو بعد از من مظلوم واقع خواهی شد و تو را مورد ضعف و ستم قرار میدهند، پس هر کس تو را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس با تو دشمنی کند با من دشمنی نموده است، و هر کس تو را مسرور و شاد نماید، مرا مسرور و شاد ساخته و هر کس به تو نیکی کند، به من نیکی کرده است، دخترم کسی که به تو جفا کند، به من جفا کرده و کسی که با تو ارتباط برقرار کند، با من ارتباط برقرار کرده و به عکس کسی که با تو قطع ارتباط کند، با من قطع رابطه نموده و کسی که با تو به انصاف عمل نماید، با من به انصاف عمل کرده و کسی که به تو ستم کند، به من ستم کرده است؛ زیرا تو از منی و من از تو، و تو پاره تن و روح و جان منی در بین سینهام.
جابر و حدیث لوح فاطمه زهرا از جمله احادیثی که تنها جابر بن عبداللَّه انصاری آن رااز رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده است و ائمه معصومین علیهمالسلام بدان میبالیدند، حدیث لوح است که فرصت شرح آن در این جا نیست. [12]
جابر و ملاقات با امام باقر و آیه اطیعوا الله یکی از روایاتی که به طور متواتر بین شیعه و سنی نقل شده، ملاقات جابر بن عبداللَّه صحابی رسول خدا صلی الله علیه و آله با امام باقر علیهالسلام است، این ملاقات با خبر غیبی رسول خدا صلی الله علیه و آله است، اینک به بخشی از آن بسنده میکنیم: جابر نقل میکند: وقتی خداوند آیه شریفه «أطیعوا اللَّه و أطیعُوا الرَّسول و اُولی الأمر مِنکم» [13] را بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نازل کرد، عرضه داشتم: یا رسول اللَّه، خدا و رسولش را شناختیم، اولی الأمر چه کسانی اند که خدای تعالی اطاعت آنان را با اطاعت خودش و شما مقرون ساخته است؟ حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: هم خلفائی یا جابر، و أئمة المسلمین من بعدی، اوّلهم علی بن أبی طالب ثم الحسن ثم الحسین ثم علی بن الحسین، ثم محمّد بن علی المعروف فی التوریة بالباقر، ستدرکه یا جابر، فاذا لقیته فاقرأه منّی السلام، ثم الصادق...؛ ای جابر، آنان جانشینان منند که پس از من پیشوای مسلمانند، اول ایشان علی بن ابی طالب است و پس از او فرزندش حسن و بعد از او فرزند دیگرش حسین، سپس علی بن الحسین، و بعد از او فرزندش محمد بن علی است که در تورات، باقر خوانده شده است (یعنی شکافنده علم) تو او را درک میکنی و موقعی که او را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان [14] و پس از او فرزندش صادق جعفر بن محمد است، و بعد از او فرزندش موسی بن جعفر است، سپس علی بن موسی فرزندش میباشد و پس از او فرزندش محمد بن علی و بعد از او فرزندش علی بن محمد، باز فرزندش حسن بن علی است و پس از او همنام من محمد است که نام او نام من است و کنیه او کنیه من است او حجت خدا در روی زمین و بقیة اللَّه و خلیفه خدا در میان بندگان او فرزند حسن عسکری میباشد. ذاک الذی یفتح اللَّه تعالی ذکره، علی یدیه مشارق الأرض و مغاربها، ذاک الذی یغیب عن شیعته و أولیائه غیبة لا یثبت فیها علی القول بامامته الّا من امتحن اللَّه قلبه للایمان؛ او آن کسی است که خدای تعالی مشرق و مغرب عالم را به دست او فتح میکند، او غیبتی طولانی از شیعیان و دوستانش دارد که جز کسانی که خدا قلب آنان را با ایمان آزموده به امامت او باقی نمیمانند. جابر گفت: عرض کردم، یا رسول اللَّه، آیا در غیبت او بهرهای برای دوستان و شیعیانش خواهد بود؟ حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: ای و الذی بعثنی بالنبوة، إنّهم یستضیئون بنوره و ینتفعون بولایته فی غیبته کانتفاع الناس بالشمس و ان تجلاها (تحلاها) سحاب، یا جابر، هذا من مکنون سرّ اللَّه و مخزون علم اللَّه فاکتمه الا عن اهله؛ آری به آن خدایی که مرا به نبوت برگزیده است شیعیانش از نور وجودش استفاده میکنند و از ولایت او بهرهمند میگردند همان طوری که مردم از خورشید به هنگامی که در پس ابرها است بهره میگیرند. سپس فرمود: ای جابر، این مطلب از اسرار خدایی و از علوم پنهان خداوند است و آن را مکتوم بدار و به کسانی که صلاحیت و لیاقت ندارند، اظهار مکن. [15]
جابر در مزار شهدای کربلا در اربعین حسینی از مواردی که دلیل بر ارادت فوقالعاده و اخلاص جابر بن عبداللَّه به امیرالمؤمنین علیهالسلام و خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام میباشد، زیارت او در اولین اربعین امام حسین علیهالسلام در کربلاست و شرح جریان این زیارت ارزشمند، بدین قرار است: اعمش از عطیه کوفی (عوفی) [16] نقل میکند که گفت: به اتفاق جابر بن عبداللَّه انصاری برای زیارت قبر امام حسین علیهالسلام به کربلا مشرف شدیم چون بدان محل متبرک رسیدیم، جابر مراسم تشرف و زیارت را به جای آورد، ابتدا در آب فرات غسل کرد، لباس تمیز به تن نمود، با بوی خوشی که همراه داشت، بدن خود را معطر کرد و در حالی که گامهای خود را کوتاه بر میداشت و ذکر خدا بر لب داشت قدم بر میداشت تا به قبر مطهر حضرت ابا عبداللَّه سیدالشهدا علیهالسلام رسید. عطیه گوید: چون جابر نابینا بود به من گفت: دست مرا بر تربت مقدس قبر بگذار؟ من دست او را روی قبر مطهر گذاشتم، اما همین که دست خود را روی قبر گذاشت، گویا غصه عالم در دل او راه یافت و به یاد خاطره جانگداز شهادت عزیزان پیامبر و علی و فاطمه علیهمالسلام افتاد، غش کرد و بیهوش روی قبر افتاد؛ فوراً چند قطره آب بر چهره نورانی جابر پاشیدم او به هوش آمد، همین که به هوش آمد با ادای احترام فریادی از دل سر داد و گفت: «یا حسین، یا حسین، یا حسین، حبیبٌ لا یُجیبُ حَبِیبَه؛ ای حسین ای حسین، ای حسین، آیا دوست جواب دوستش را نمیدهد؟» بعد جابر، جوابی به خود داد که دل هر شنوندهای را میسوزاند و این گونه به آن حضرت خطاب کرد و گفت: و أنّی لکَ بالجواب و قد شَحطَتْ أوداجُک علی أثباجک، و فَرَّقَ بین بدنِک و رأسک، فأشهدُ أنّک ابنُ النبییّن و ابنُ سید المؤمنین، و ابنُ حلیف التقوی، و سلیل الهُدی، و خامِس أصحاب الکساء، و ابن ُ سیّدِ النّقباء، و ابنُ فاطمة سیدة النساء؛ ای حسین، چه طور میتوانی جواب بدهی در حالی که رگهای تن و گردن تو بریده شده و با خون گلویت آغشته گردیده است؟ چگونه میتوانی پاسخ دهی در حالی که میان سر و بدنت جدایی افتاده است؟ (و سرت بر فراز نیزه به کوفه و شام برده شده است). ای حسین، من شهادت میدهم همانا تو فرزند پیامبران و فرزند سید اوصیا، و فرزند همگام تقوا و برگزیده هدایت، و پنجمین نفر اصحاب کساء، و فرزند بزرگ جانشینان و زاده فاطمه زهرا سیده زنان عالمیان هستی. و ما لَک لا تَکونُ هکذا، و قد غذتک کفُّ سید المرسلین، و رُبیّتَ فی حجر المُتقین، و رُضِعتَ مِن ثدی الایمان، و فُطِمتَ بالإسلام، فَطِبتَ حیّاً و طِبتَ میّتاً غیرُ أنّ قلوبَ المؤمنین غیرُ طیبة لِفراقک، و لا شاکّةٍ فی الخیرة لک، فعلیک سلام اللَّه و رضوانه، و أشهد أنکّ مَضیتَ علی ما مَضی عَلیه أَخُوکَ یَحیی بن زکریَّا؛ چرا چنین نباشی در حالی که تو از دست رسول خدا صلی الله علیه و آله غذا خوردی و در بستر و دامان پرهیزکاران پرورش یافتی و از سینه ایمان شیر نوشیدی و با اسلام از شیر گرفته شدی، پس تو پاک و پاکیزه زیستی و پاک و پاکیزه از دنیا رفتی، اما دلهای مؤمنان در غم فراق تو دردمند و ناراحت است و در پاکیزگی و نیکویی تو شک و تردیدی ندارند؛ پس سلام خدا و رضوان او بر تو باد. ای حسین، من شهادت میدهم تو در راهی شهید شدی که برادرت یحیی بن زکریا علیهالسلام در آن راه به شهادت رسید. جابر سپس با قلبی اندوهبار، به دور قبر حسین علیهالسلام گردید و سپس به نزد قبور سایر شهدا و سربازان فداکار صحنه خونین کربلا آمد، و آنان را مورد توجه قرار داد و گفت: السلام علیکم أیها الأرواح التی حَلَّت بفناء الحسین، و أناختْ بِرحله، أشهد أنکم أقمتم الصلاة، و آتیتم الزکاة، و أمرتم بالمعروف، و نهیتم عن المنکر، و جاهدتم الملحدین و عبدتم اللَّه حتی أتاکم الیقین، و الذی بعث محمداً بالحق لقد شارکنا فیما دخلتم فیه؛ درود بر شما ای ارواح پاکی که سالار شهیدان حسین علیهالسلام را در میان خود گرفته و با جان خویش از او حمایت کردید، و اکنون کنار قبر او آرمیدهاید. من شهادت میدهم که شما با خون خود نماز را به پا داشتید، و به زکات (حقوق مالی اسلام) حیات تازه دادید و با عمل خود، امر به معروف و نهی از منکر نمودید (و این دو اصل مهم اسلامی را زنده کردید) و با کافران و ملحدان جهاد کردید و عبودیت و بندگی خود را با جانفشانی به مرحله یقین رساندید. به خداوندی که محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبری مبعوث کرد و به حق رهنمون بود ما با شما در این راه سعادتبخش و در آن چه انجام دادهاید، شریکیم. عطیه میگوید: به جابر گفتم: این چه سخنی است که میگویی (که ما با شهدای کربلا در اجر و ثواب شریکیم) در حالی که ما نه مانند آنان از شهر و دیار خود آواره شدیم و نه به صحنه کارزار آمدهایم و نه شمشیری زدهایم؟ اما این پاک باختگان جنگیدند و بین سر و بدنشان جدایی افتاده، و فرزندانشان یتیم شده و رگهای گردنشان بریده شده است؟ ای جابر چطور ما با آنها شریکیم؟ جابر در پاسخ عطیه گفت: یا عطیة، سمعت حبیبی رسول اللَّه صلی الله علیه و آله یقول: مَنْ أحبّ قوماً حُشِر معهم، و من أحبَّ عمل قومٍ اُشرک فی عملهم، و الذی بعث محمّداً بالحق نبیّاً إن نیّتی و نیّة اصحابی علی ما مضی علیه الحسین و اصحابه؛ ای عطیه، از حبیبم رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که میفرمود: «هر کس قومی را از نیک و بد دوست بدارد و یا عمل قومی را دوست بدارد با آنان محشور و با عمل آنان در اجر شریک خواهد بود. ای عطیه، به خدایی که محمد را به حق، مبعوث به رسالت کرد، همانا من مایل بودم همراه امام حسین علیهالسلام باشم و در راه آن امام مظلوم شهید شوم، این خواست من و یاران من بود، بنابراین به خواست خداوند ما در اجر و پاداش این شهیدان که شربت شهادت نوشیدهاند، شریکیم. عطیه میگوید: بعد از کنار قبر حضرت سیدالشهدا حرکت کردیم. در بین راه، جابر به من فرمود: ای عطیه، من وصیتی دارم، آیا آن را بگویم؛ زیرا ممکن است پس از این سفر دیگر مرا دیدار ننمایی: أحبَّ محبِّ آل محمد ما أحبَّهم، و أبغض مُبغضَ آل محمد ما أبغضهم و إن کان صوّاماً قَوَّاما، و ارفق بمحبّ آل محمد فإنّه إن تزلّ (لهم) قدم بکثرة ذنوبهم، ثبتت لهم اُخری بمحبّتهم، فإنّ محبَّهم یعود إلی الجنة و مبغضهم یَعودُ إلی النار؛ ای عطیه، دوستان آل محمد را مادامی که مفتخر به دوستی آنان هستند دوست بدار، و دشمنان آل محمد را تا زمانی که دشمنی دارند، دشمن بدار، اگر چه همواره در حال نماز و روزه باشند. ای عطیه، با محب آل محمد مدارا کن و اگر چه لغزشی دارند و قدمی بر خلاف برمیدارند و گناهکارند، اما به واسطه گامهای دیگری که در محبت آل محمد برمیدارند جبران آن گناهان میشود؛ زیرا دوستداران آنان اهل بهشت و بازگشت دشمنان آنان به جهنم است. [17]
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
سه شنبه 90 دی 20 ساعت 2:39 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|