به نام آفریدگار یاسهای سپید و لطیف و سلام بر بهشتیان
در جادهای به بلندای تاریخ در انتظارت نشستم و تو ای تک سوار مرکب عشق در واهی دیوار دل به سوی توست، در پس کوچههای فراق و غربت زار و پریشان به دنبالت میگردم و عاجزانهترین نگاهها را نثارت میکنم، ببین که ضمیر دلم بیتو کوهی از تنهایی است. کجایی ای ترنم زیبای بهاری، ای بهانة بارش ابرها، ای صدای خستة زمین به گوش فلک، ای بلند سرور، سروستان طاها! چهقدر طولانی است سفرت، آن روز که برای اولین بار رفتی نمیدانستم سفری چنین طولانی در پیش داری. شاید آن روز خودت هم نمیدانستی.
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
یکشنبه 89 بهمن 24 ساعت 4:19 عصر
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
RSS Atom |