من عصر روز یکشنبه تنها در منزل بودم، محسن ناگهانی به خانه آمد و گفت حال پدرش خوب نیست و او را به بیمارستان بردهاند، کمکم بقیه بچهها هم آمدند و یاسر خبر فوت آقای هاشمی را به من داد که شوکه شدم.
در نبودن آقای هاشمی این روزها را چگونه سپری میکنید؟
خیلی برایم سخت است، خیلی. شاید اگر اینهمه لطف و همدردی مردم، آن تشییع جنازه بینظیر و همراهی مردم نبود نمیتوانستم این داغ را تحمل کنم و قد خمیدهام خمیدهتر میشد؛ اما با دیدن همدردی و همراهی مردم داغ جگرم تسکین پیدا میکند.
وقتی تنها میشوم همه غمهای عالم به سراغم میآیند؛ اما باز وقتی به خاطر میآورم که آقای هاشمی آرام کنار امام خوابیده است، تسلی پیدا میکنم. در هر صورت، نمیتوانم جالی خالیاش را در منزل ببینم.
آیا هیچگاه فکر میکردید زندگی را بدون ایشان ادامه دهید؟
اصلا. حتی یکبار هم به ذهنم نمیرسید که من زنده باشم و آقای هاشمی نباشد، با این مریضیهایی که داشتم و از غصه مهدی امسال ماه رمضان تا پای مرگ رفتم و با تلاش فرزندان و جراحی دکتر سروش به زندگی برگشتم. همیشه فکر میکردم قبل از آقای هاشمی خواهم رفت و هنوز هم هرچه فکر میکنم نمیفهمم حکمت این کار خدا که من باشم و آقای هاشمی برود در چه بوده است. البته میدانم که آقای هاشمی چه زجری میکشید و چه داغی در سینهاش بود. وقتی همه ما به ایشان گلایه و شکایت میکردیم، آقای هاشمی فقط سکوت میکرد و ما را آرام میکرد؛ اما خود او بیشتر از همه فشارها را متحمل میشد و در خودش میریخت؛ فشار 20 سال تهمت و دروغ و تخریب برای یک فرد چقدر دشوار است، بهخصوص اینکه برخی از همرزمان و دوستان را هم در ردیف تهمتزنندهها ببینی، برای من خیلی سخت بود، حتما برای آقای هاشمی خیلی سختتر بوده و حالا او راحت شده است و آرام خوابیده... .
آشنایی شما با آقای هاشمی چگونه بود که منجر به ازدواج شد؟
من در خاطراتم که بخش مربوط به قبل از انقلاب آن با نام «پابهپای سرو» منتشر شده است بهصورت مفصل توضیح دادهام که علاقهمندان میتوانند به آن کتاب مراجعه و مطالعه کنند.
کدامیک از ویژگیهای آقای هاشمی برای شما جذاب بود؟
مشکل است از یک ویژگی نام ببرم، چراکه ایشان اخلاق عجیب و منحصربهفردی داشت که اگر از نزدیک نمیدیدید باورکردنی نبود یک انسان میتواند اینگونه زندگی کند؛ اما دو خصوصیت ایشان که برای ما بهعنوان خانواده ایشان هم همیشه مثالزدنی بود، یکی سعه صدر و جوانمردی ایشان با همه حتی با مخالفانش بود. آقای هاشمی راضی نمیشد حتی درباره کسانی که علیهاش بدترین حرفها را میزدند، بدگویی بشنود و ناراحت میشد و تذکر میداد.
دومی هم سادهزیستی و قناعت ایشان بود؛ برخلاف همه دروغها و تهمتهایی که درباره زندگی اشرافی ایشان میگفتند، آقای هاشمی بسیار سادهزیست بود، در اوج مسئولیتهای مهم در زمان امام و ریاستجمهوری وقتی به منزل میآمد، چایی درست میکرد، اگر غذا آماده نبود و من نبودم یا بیمار بودم، غذایی ساده فراهم میکرد. ما در منزل خدمتکاری نداشتیم. ایشان کارهایی که شاید خیلی از مردهای معمولی هم انجام نمیدادند بدون هیچ ناراحتی و گلایهای انجام میداد. وقتی ایشان رئیسجمهور شده بود، خودش قبا و لباسش را در صورت پارهشدن میدوخت؛ اما در عین سادهزیستی و قناعت از زهدفروشی و ریا متنفر بود و معتقد بود باید با مردم صادق بود و هرچه را بود در خاطراتش مینوشت.
آخرین مکالمه و دیدار شما چگونه بود؟ چه حرفی بین شما ردوبدل شد؟
صبح روز یکشنبه و سر صبحانه برای بار آخر با ایشان حرف زدم، خیلی بشاش و سرحال بود. درباره وضع مهدی به ایشان گلایه کردم، چون همه دغدغه من وضعیت مهدی بود که مظلومانه در زندان بود؛ آقای هاشمی گفت اخبار خوبی ممکن است برسد و اعاده دادرسی و مطالبی که قضات نوشتهاند مثبت است. گفت اگر طبق این نظرات عمل شود، امکان آزادی مهدی فراهم میشود و بعد بلند شد و با من خداحافظی کرد و رفت. این مدت همیشه صحنه آخر در ذهنم میآید.
آیا فکر میکردید جمعیتی عظیم در مراسم تشییع ایشان شرکت کنند؟
البته با توجه به علاقه اقشار مختلف مردم به ایشان، انتظار داشتیم جمعیت زیادی در تشییع و تدفین ایشان شرکت کنند؛ اما نه به این اندازه. پارسال در انتخابات خبرگان تهران ایشان دوونیم میلیون رأی آورد و امسال هم این جمعیت بینظیر برای بدرقهاش آمدند. من اعتقاد دارم دلهای مردم دست خداست و چون آقای هاشمی دلش با خدا بود، خدا دلهای مردم را به او متوجه کرد، وگرنه با این همه تهمت و دروغی که به آقای هاشمی بستند، اگر خدا اراده نکرده بود، نمیشد این جمعیت بینظیر برای ایشان بیایند.
نویسنده: علیرضا صادقی حسن آبادی |
یکشنبه 95 اسفند 1 ساعت 8:28 صبح
|
|
نظرات شما عزیزان نظر
|
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|