با خواندن عنوان مقاله فارغ از این سؤال که آیا میان قرآن و انسان رابطه ای وجود دارد دو سؤال به ذهن می آید: 1) انسان چگونه با قرآن ارتباط برقرار کند؟ 2) رابطه انسان و قرآن چگونه رابطه ای است؟
آنچه در اینجا قصد بررسی آن را داریم این است که آیا قرآن کریم با انسان رابطه ای دارد یا نه؟ اگر رابطه دارد این رابطه چگونه رابطه ای است؟ آیا ذاتی است یا عرضی؟
اولاً نظام عالم برای انسان دو بعد تکوین و تشریع را نشان می دهد که البته اساس تشریع تکوین است. ثانیاً این دو موجود در هر دو بعد تکوین و تشریع با یکدیگر ارتباط دارند. ارتباط در تشریع به صورت قانون گذاری جلوه می کند که این رابطه می تواند حقیقی باشد یا اعتباری یا هردو. درباره بعد تشریعی این ارتباط کار زیاد انجام گرفته است و ما از این امر نیز اجمالاً سخن خواهیم گفت و لیکن اصل کار ما پیرامون همان رابطه تکوینی است. اگر قانون گذار به تمام امور شخصی که برای او قانون گذاری می کند عالم باشد و از او بی نیاز باشد، قانونی که می گذارد بر اساس بعد تکوینی وجود اوست و با شخص مورد نظر ارتباط دارد و چنین ارتباطی یک ارتباط ذاتی است؛ در غیر اینصورت این ارتباط، یک ارتباط عَرَضی است و شخص برای ایجاد ارتباط نیاز به زحمت زیادی دارد.
دأب ما در این کار اینست که ابتدا قرآن را معرفی نموده و کمی در حول محور حقیقت کلام الله مجید بحث نموده و کمی راجع به انسان و خصوصیات او و راجع به انسان به فعلیت رسیده اعنی انسان کامل با استفاده از قرآن بحث می نماییم و سپس با بررسی نقاط اشتراک و افتراق این دو حقیقت عظیم نظام عالم به بررسی رابطه انها می پردازیم.
گاهی در ضمن بحث از احادیث گران سنگ ائمه معصومین بهره مند گردیده ایم و در ضمن بحث در بعضی موارد از قواعد و اصول فلسفی بهره گرفتیم که گاهی برای آنها مبنایی قرآنی ذکر نمودیم و گاهی هم برای اثبات و مشاهده براهین این قواعد خواننده محترم را به منبع موثق ارجاع دادیم. امید است مورد رضای خدای متعال قرار گیرد.
الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ[1]
قرآن کریم به عنوان کلام الهی، بزرگترین عطیه و رحمت الهی است که خدای رحمان، انسان این کاملترین نسخه هستی و احسن و اشرف مخلوقات را پذیرای این میهمان گرانقدر قرار داد. صاحب این کتاب، حکیم است که کار عبث نمیکند و خالق انسان و رب اوست، لذا برای تدبیر او برنامه جامع الجوامع فرو فرستاد تا در هر جایی و هر مقامی آن را بنگرد و بالا برود.
خالق انسان او را برای سعادتمندیاش فرستاد و راه سعادتمندیاش را عبادت قرار داد.
«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»[2]
و معرفت را زمینه آن قرار داد: «کنت کنزاً مخفیا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف»[3]
که عبادت بیمعرفت خرواری به خردلی نمیارزد و کار به جایی میرسد که عبادت به شکل محبت تجلی مییابد که در این مقام خدا و انسان، مولا و عبد، مالک و مملوک و رب و مربوب، محب یکدیگرند: «یحبهم و یحبونه»[4] اما «یحبهم» کجا و «یحبونهم» کجا و احسن مخلوقات «حبیب خدا» لقب گرفت و هر کس که خواست محبوب خدا شود باید از حبیب خدا پیروی کند:
«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ»[5]
اما معرفت خدای سبحان چگونه حاصل میگردد؟
برای یافتن پاسخ این سؤال باید به سراغ خدای سبحان رفت وببینیم او معرفتش را در چه چیزی قرار داده است؟ او فرمود: «سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهیدٌ»[6]
فرمود: ما آیات خویش را در هر چیزی و حتی درجان و درون خودشان به آنها نشان خواهم. اما این سؤال را برایشان بر جای گذاشت که آیا همین قدر کافی نیست که خدای سبحان فوق هر چیز مشهود آنهاست؟ کمتر کسی است که این سؤال برایش حل شد و آنکه برایش حل گشت گفت: «بک عرفتک» یا «الغیرک من الظهور ما لیس لک حتی یکون هو المظهر لک» یا فرمود: «کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک»[7] چنین کسی خود را نیز به وسیله مولایش شناسد اما برای عدهای راه آفاق را قرار داد تا در پیرامون خود بنگرند و از این راه مولایشان را بشناسند و برای عدهای راه نفس و خویشتن را قرار داد تا در خود بنگرند و پی به مولا برند که فرمودند: «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[8]
براستی انسان چگونه خدا را بشناسد و خویش را نشناسد؟ راه معرفت نفس نیز این است که انسان کتاب وجود خویش را ورق بزند و ببیند از کجا و در کجا و به سوی کجاست؟
«رحم اللّه امرأ اعدّ لنفسه و استعدّ لرمسه و علم من این و فى این والى این»[9] و چشم تیزبین میبیند که کتاب وجود او را نهایتی نیست و خود را برای بینهایت آماده میسازد و برای این آمادگی خود را در مقابل کلام مولایش تسلیم و خاشع و خاضع قرار میدهد و چون این حال برای انسان ملکه شد وقتی مولایش با او تکلم کند بر خشوع او افزوده میگردد:
إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً وَ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزیدُهُمْ خُشُوعاً[10]
حقیقت کلام الله
قرآن کریم، کلام خدای سبحان است و کلام خدای سبحان جوامع کلم است[11]. که حق تعالی آن را معجزه شکستناپذیر خاتم پیامبران تا ابد قرار داد و بر آن تحدی نمود تا به وسیله آن حجت بر تمام انسانها تمام شود.
قرآن کریمی مأدبه حق متعال است که برای اغتذای روح انسانی گسترده شده ست تا این ودیعه الهی در نظام هستی و لوح محفوظ یعنی نفس ناطقه ربانی به واسطه اغتذای از آن با حفظ حدود الهی در سیر تکاملی انسان، به کمال مطلق اتصال وجودی یابد و با اشتداد جوهری در مدارج قرآن به معارج انسانی و قله شهود تام نزد رب مطلق وصول یابد.[12] اما آنچه در اینجا قصد داریم به بررسی آن بپردازیم این جمله است: ««قرآن کلام خدای سبحان است» که بارها و بارها آن را شنیدهایم ولی شاید کمتر در آن تامل و تعمق نمودهایم. کمی دقت و غور در این جمله سؤالات زیادی را به ذهن متبادر میسازد که از جمله آنها این است:
آیا کلام خدا همین الفاظ و حروف قراردادی و اعتباری بشری است؟ برای یافتن پاسخ این سؤال لازم است ابتدا به چند سؤال مقدمتاً پاسخ داده شود: کلام چیست؟ و خداوند سبحان چگونه تکلم میکند و قرآن کریم که کلام خدای سبحان است، آیا همین الفاظ و حروف است یا اینکه حقیقت قرآن امری غیر از این است؟ اگر حقیقت قرآن چیز دیگری است، حقیقت قرآن چیست و چگونه امری است؟
برای ورود در بحث لازم است ببینیم کلام چیست؟
کلام در لغت به معنای قول است، قولی که بنفسه اکتفا کند[13] و همچنین در تعریف کلام گفتهاند که عبارت است از اصوات و الفاظ پشت سر هم برای معنا و مفهوم خاص[14] و همچنین آن را به معنای جراحت واردکردن نیز آوردهاند[15] که از آن مفهوم تأثیر اخذ می گردد[16] با توجه به سه تعریف ارایه شده میتوان اینگونه جمعبندی کرد که «کلام عبارت است از قول مؤثر» و این تأثیر میتواند به فعلیت برسد و میتواند بالقوه بماند.
اما در اصطلاح کلام عبارت است از ابراز چیزهایی که در باطن شخص فاعل کلام است از افکار گرفته تا چیزهای درونی و منویات به هر وسیلهای که باشد و این امر به حسب اختلاف اشخاص وموارد یا اختلاف انواع متفاوت و مختلف است. لفظ «کلمة» به خاطر داشتن «تای وحدت» به یک ابراز اطلاق میگردد و «کلام» به مناسبت قرارگرفتن «الف» در وسط به کلمهای اطلاق میشود که در آن استمرار باشد. از مصدر «کلم» کلمات گوناگونی در قرآن کریم به کار رفته است که مهمترین آنها تکلیم و تکلم است. «تکلیم» که در قرآن کریم نیز به خدای سبحان نسبت داده شده به معنای کلام در قبال مخاطب است و در واقع کلامی که لازمه آن مخاطب باشد تکلیم است و تکلم آن است که در آن نیازی به مخاطب نیست و ملاحظه تعلیق کلام به مخاطب نمیشود.
قرآن کریم این فعل یعنی «کلام» را به خدای سبحان (وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیماً)[17]،
انسان (فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُکَلِّمَ الْیَوْمَ إِنْسِیًّا)[18]،
به اعضای بدن (الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ)[19] نسبت داد
و همچنین آن را به دو نوع کلام لسانی (أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ یُؤْمِنُوا لَکُمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یَسْمَعُونَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ یُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ)[20]
و کلام تکوینی (إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسیحُ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ وَجیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبینَ)[21] تقسیم کرد.
به طور کلی کلام را به دو نوع قولی و فعلی تقسیم مینمایند:
مفهوم جامع در تمام موارد ابراز باطن است و به لغت و فهم و زبان و انسان اختصاص ندارد. باید گفت که کلام عبارت است از ابراز ما فیالضمیر به وسیله ظهور وجود تکوینی خارجی (خواه لفظی و خواه کتبی و خواه وجود عینی) که به وسیله آن بر صفات و نیات باطنی فاعل دلالت میکند. لذا قرآن کریم حضرت عیسی (ع) را «کلمة الله»[22] مینامد چرا که او آینه حق نما و مظهر صفات خدای عزوجلّ و کلمهای است که بر او دلالت میکند.[23]
قول و فعل هر دو از باطن قائل و فاعل حکایت و بر ما فیالضمیر آنها دلالت میکند.
در مورد خدای سبحان داریم که گفتهاند: «کلامه فعل منه انشاه و مثله»[24] و در جای دیگر عبارت «قوله فعل منه انشاه»[25] نیز آمده است.
لذا تمام خلق و مخلوقات خدای سبحان کلمات الله هستند و کلمات خدای سبحان به شمارش درنمیآید.
«قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً»[26]
«وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ»[27]
از سوی دیگر، چون خدای سبحان بسیط محض است و منزه از هرگونه ماهیت است بر اساس اصل کلی «کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى شاکِلَتِهِ»[28] فعل او نیز بسیط محض است. چون از واحد حقیقی جز واحد صادر نمیشود «الواحد لایصدر عنه الا الواحد»[29] (در سوره یس به ما می فرماید:
إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ[30]
و در جای دیگر می فرماید:
وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ[31]
از مجموع این دو امر ثابت می گردد فعل خدای سبحان، یک فعل بیشتر نیست، اما این فعل به نحو حقیقت بسیطه است به گونه ای که شامل تمام خلق نیز می گردد و لذا تمام افعال عالم خلقت و کون و مکان به خدای سبحان منتسب است) و قرآن کریم خلقت انسان را پس از تعلیم قرآن بیان نموده است[32] لذا قرآن یک حقیقت بسیط است و حقایق بسیطه شامل مراتب بینهایت هستند و الفاظ و حروف قرآن کریم مرتبهای از آن حقیقت شریف است.
مرحوم علامه طباطبایی پس از بیان تفاوت انزال و تنزیل درباره قرآن کریم چنین میفرماید:
«انزال قرآن کریم در شب قدر، نشانه این است که این کتاب صاحب حقیقت دیگری است فراتر از آنچه که با فهم عادی که مقتضای آن پراکندگی و تفصیل و گستردگی و تدریج است میفهمیم. این حقیقت امر وا حد غیر تدریجی است که انزال میشود نه تنزیل و این احتمال برگرفته از آیات قرآن کریم است مثلاً آیه اول سوره هود: